گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای مرا خیل خیالت هم نفس

جز خیالت خود نمی خواهیم کس

از خیالم تن خیالی گشته است

از وصالم یک شبی فریادرس

یاد ما نگذشت یک شب در دلت

عیب نبود هیچ دریا را ز خس

گر تو را صبرست از ما سالها

در جهان ما خود تو را داریم بس

در هوای آن رخ گلبرگ تو

بلبلی بودم گرفتار قفس

بلبلی مستم به بوی و رنگ تو

من شکستم این قفس را زین هوس

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode