گنجور

 
۳۳۶۱

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۹۰ - زفاف خسرو و شیرین

 

... بجای غاشیه ش بر دوش بردند

چو شیرین در شبستان آگهی یافت

که مستی شاه را از خود تهی یافت

به شیرینی جمال از شاه بنهفت

نهادش جفته ای شیرین تر از جفت ...

... دهانش را شکنجه بر نهاده

نه بینی خرگهی بر روی بسته

نه دندان یک دو زرنیخ شکسته ...

... ز خوردن دست و دندان سفته مانده

به عمدا زیوری بر بستش آن ماه

عروسانه فرستادش بر شاه ...

... برون آمد ز طرف هفت پرده

بنامیزد رخی هر هفت کرده

چه گویم چون شکر شکر کدامست ...

... ولی نام طمع بر یخ نوشته

جهان افروز دلبندی چه دلبند

به خرمن ها گل و خروارها قند ...

... کشیده گرد مه مشگین کمندی

چراغی بسته بر دود سپندی

به نازی قلب ترکستان دریده ...

... ز بازی زلفش از دستش پریدن

گشاده طاق ابرو تا بناگوش

کشیده طوق غبغب تا سر دوش ...

... فتادش چشم بر خرمای بی خار

عروسی دید زیبا جان درو بست

تنوری گرم حالی نان درو بست

نبیذ تلخ گشته سازگارش ...

... دو سیمین نار بر سیبش نهاده

بنفشه با شقایق در مناجات

شکر می گفت فی التاخیر آفات ...

... گهی باز سپید از دست شه جست

تذرو باغ را بر سینه بنشست

گهی از بس نشاط انگیز پرواز ...

... شکر بگداخته در مغز بادام

صدف بر شاخ مرجان مهد بسته

به یکجا آب و آتش عهد بسته

ز رنگ آمیزی آن آتش و آب

شبستان گشته پرشنگرف و سیماب

شبان روزی به ترک خواب گفتند ...

... شبان روزی دگر خفتند مدهوش

بنفشه در بر و نرگس در آغوش

به یکجا هر دو چون طاوس خفته ...

... ز حنا دست ها را کرده گلگون

ملک روزی به خلوتگاه بنشست

نشاند آن لعبتان را نیز بر دست ...

... پدید آمد نشان ناامیدی

بنفشه زلف را چندان دهد تاب

که باشد یاسمن را دیده در خواب ...

... سپاه صبحگاه از در در آمد

ز پنبه شد بناگوشت کفن پوش

هنوز این پنبه بیرون ناری از گوش

چو خسرو در بنفشه یاسمن یافت

ز پیری در جوانی یاس من یافت ...

نظامی
 
۳۳۶۲

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۲ - کشتن شیرویه خسرو را

 

... فلک با صد هزاران دیده شبکور

شهنشه پای را با بند زرین

نهاده بر دو سیمین ساق شیرین

بت زنجیر موی از سیمگون دست

به زنجیر زرش بر مهره می بست

ز شفقت ساقهای بند سایش

همی مالید و می بوسید پایش ...

... جهان می گفت کامد فتنه سرمست

سیاهی بر لبش مسمار می بست

فرود آمد ز روزن دیو چهر ی ...

... که شیرین را نکرد از خواب بیدار

شکفته گلبنی بینی چو خورشید

به سرسبزی جهان را داده امید ...

... بدان سختی فرو بارد تگرگی

کز آن گلبن نماند شاخ و برگی

چو گردد باغبان خفته بیدار ...

... به بانگ نای و نی بیدار گشتی

فلک بنگر چه سردی کرد این بار

که خون گرم شاهش کرد بیدار ...

نظامی
 
۳۳۶۳

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۳ - جان دادن شیرین در دخمه خسرو

 

... بزرگان روی در روی ایستادند

میان دربست شیرین پیش موبد

به فراشی درون آمد به گنبد

در گنبد به روی خلق در بست

سوی مهد ملک شد دشنه در دست ...

... چو افتادی شکستی هیچ هیچی

درین چنبر که محکم شهر بندی ست

نشان ده گردنی که او بی کمندی ست

نه با چنبر توان پرواز کردن

نه بتوان بند چنبر باز کردن

درین چنبر گشایش چون نماییم ...

... همان به کاندرین خاک خطرناک

ز جور خاک بنشینیم بر خاک

بگرییم از برای خویش یک بار ...

... به پای جان توانی شد بر افلاک

رها کن شهربند خاک بر خاک

مگو بر بام گردون چون توان رفت ...

... بر پیران وبال است آن سخن نیست

خرد پای و طبیعت بند پای ست

نفس یک یک چو سوهان بند سای ست

بدین زرین حصار آن شد برومند

که از خود برگرفت این آهنین بند

چو این خصمان که از یارت برآرند ...

... ازین نه گاو پشت آدمی خوار

بنه بر پشت گاو افکن زمین وار

اگر زهره شوی چون بازکاوی ...

... حصار چرخ چون زندان سرایی ست

کمر در بسته گردش اژدهایی ست

چگونه تلخ نبود عیش آن مرد

که دم با اژدهایی بایدش کرد

چو بهمن زین شب ستان رخت بر بند

حریفی کردنت با اژدها چند ...

... به ملکی در چه باید ساختن جای

که غل بر گردن است و بند بر پای

ازین هستی که یابد نیستی زود ...

... ازین مشتی خیال کاروان زن

عنان بستان علم بر آسمان زن

خلاف آن شد که در هر کارگاهی ...

... دلا منشین که یاران برنشستند

بنه بر بند که ایشان رخت بستند

درین کشتی چو نتوان دیر ماندن ...

... فرشته شو قدم زین فرش بردار

جوانمردان که در دل جنگ بستند

به جان و دل ز جان آهنگ رستند ...

... به بادش بر دهد ناگاه روزی

دهد بستاند و عاری ندارد

بجز داد و ستد کاری ندارد ...

... ز خود بگذر که با این چار پیوند

نشاید رست ازین هفت آهنین بند

گل و سنگ است این ویرانه منزل ...

نظامی
 
۳۳۶۴

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۶ - در خواب دیدن خسرو پیغمبر اکرم را

 

... ندیدند از جواهر بر زمین جای

خریطه بر خریطه بسته زنجیر

ز خسرو تا به کیخسرو همی گیر ...

... پدید آمد یکی طاق آشکارا

درو در بسته صندوقی ز مرمر

بر آن صندوق سنگین قفلی از زر ...

... به چندین سال پیش از ما بدین کار

رصد بستند و کردند این نمودار

چنین پیغمبری صاحب ولایت ...

... گهی سنگش حکایت باز می گفت

شکوهش کوه را بنیاد می کند

بروت خاک را چون باد می کند ...

... بفرمود از عطا عطری سرشتن

بنام هر کسی حرزی نوشتن

حبش را تازه کرد از خط جمالی ...

نظامی
 
۳۳۶۵

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۷ - نامه نبشتن پیغمبر به خسرو

 

... ز هرچ آن نیست او مذهب بگردان

به هر دعوی که بنمایی اله اوست

به هر معنی که خواهی پادشاه اوست ...

... ز ایوانش فرو افتاد طاقی

پلی بر دجله ز آهن بود بسته

در آمد سیل و آن پل شد گسسته ...

نظامی
 
۳۳۶۶

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۸ - معراج پیغمبر

 

... نه ابر از ابر نیسان د رفشان تر

نه باد از باد بستان خوش عنان تر

چو دریا یی ز گوهر کرده زینش ...

... ترازو را سعادت سنج کرده

رحم بر مادران دهر بسته

ز حیض دختران نعش رسته ...

... ثریا در رکابش مانده مدهوش

به سرهنگی حمایل بسته بر دوش

به زیرش نسر طایر پر فشانده ...

... بیابان در بیابان رخش می راند

چو بنوشت آسمان را فرش بر فرش

به استقبالش آمد تارک عرش ...

... جهت را جعد بر جبهت شکستند

مکان را نیز برقع باز بستند

محمد در مکان بی مکانی ...

نظامی
 
۳۳۶۷

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۹ - اندرز و ختم کتاب

 

... دم الاخوین او خون سیاوش

بدین مرهم جراحت بست نتوان

بدین دارو ز علت رست نتوان ...

... مقابل می شود رخ با رخ خاک

درین خیمه چه گردی بند بر پای

گلو را زین طنابی چند بگشای ...

... که پیش از مرگ یک نوبت بمیریم

ز محنت رست هر کاو چشم دربست

بدین تدبیر طوطی از قفس رست ...

... به صد سوگند چون یوسف شوی دوست

لبادت را چنان بر گاو بندد

که چشمی گرید و چشمیت خندد ...

... طلسم خویش را از هم گسستم

به هر بیتی نشانی باز بستم

بدان تا هر که دارد دیدنم دوست ...

... درازیش از زبان آمد سوی گوش

چو عیسی بر دو زانو پیش بنشست

خری با چارپا آمد فرا دست ...

... عروسی بکر بین با تخت و با تاج

سر و بن بسته در توحید و معراج

نظامی
 
۳۳۶۸

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۲۰ - طلب کردن طغرل شاه حکیم نظامی را

 

... که ناگه پیکی آمد نامه در دست

به تعجیلم درودی داد و بنشست

که سی روزه سفر کن کاینک از راه ...

... ترا خواهد که بیند روزکی چند

کلید خویش را مگذار در بند

مثالم داد کاین توقیع شاه است ...

... عطارد را به برج ماه بردند

نشسته شاه چون تابنده خورشید

به تاج کیقباد و تخت جمشید ...

... طرف داران ز سقسین تا سمرقند

به نوبتگاه درگاهش کمربند

درش بر حمل کشورها گشاده ...

... مدارای مرا پی بر گرفتن

به خدمت ساقیان را داشت در بند

به سجده مطربان را کرد خرسند ...

... دو عالم را در آغوشی گرفتم

چو بر پای ایستادم گفت بنشین

به سوگندم نشاند این منزلت بین

قیام خدمتش را نقش بستم

چو گفت اقبال او بنشین نشستم

سخن گفتم چو دولت وقت می دید ...

... حدیث خسرو و شیرین حکایت

که گوهربند بنیادی نهادی

در آن صنعت سخن را داد دادی ...

... همان خاک خراب آباد گردد

به بند افتاده ای آزاد گردد

دعای تازه ای خواندم چو بختش ...

... که من یاقوت این تاج مکلل

نه از بهر بها بر بستم اول

دری دیدم به کیوان بر کشیده ...

نظامی
 
۳۳۶۹

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱ - به نام ایزد بخشاینده

 

... ای کارگشای هر چه هستند

نام تو کلید هر چه بستند

ای هیچ خطی نگشته ز اول ...

... وز گنج کس این کرم نیاید

از قسمت بندگی و شاهی

دولت تو دهی بهر که خواهی ...

... بر صورت من ز روی هستی

آرایش آفرین تو بستی

واکنون که نشانه گاه جودم ...

... گردیده رهیت من در این راه

گه بر سر تخت و گه بن چاه

گر پیر بوم و گر جوانم ...

... چون مرگ ازوست مرگ من باد

گر بنگرم آن چنان که رای است

این مرگ نه مرگ نقل جای است ...

... خوش خسبم و شادمانه خیزم

گر بنده نظامی از سر درد

در نظم دعا دلیریی کرد ...

نظامی
 
۳۳۷۰

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲ - نعت پیغمبر اکرم (ص)

 

... ای عقل نواله پیچ خوانت

جان بنده نویس آستانت

هر عقل که بی تو عقل برده ...

... در نوبتی تو پنج نوبه است

در خانه دین به پنج بنیاد

بستی در صد هزار بیداد

وین خانه هفت سقف کرده ...

... هم جفت شد این چهار و هم طاق

از حلقه دست بند این فرش

یک رقص تو تا کجاست تا عرش ...

... جبریل رسید طوق در دست

کز بهر تو آسمان کمر بست

بر هفت فلک دو حلقه بستند

نظاره توست هر چه هستند ...

... کیوان علم سیاه بر دوش

در بندگی تو حلقه در گوش

در کوکبه چنین غلامان ...

... شد بی تو به خلق بر مروت

بر بسته تر از در نبوت

هرک از قدم تو سرکشیده

دولت قلمیش در کشیده

و آن کاو کمر وفات بسته

بر منظره ابد نشسته ...

... در دفتر ما نویس یک حرف

بنمای به ما که ما چه نامیم

وز بت گر و بت شکن کدامیم ...

نظامی
 
۳۳۷۱

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳ - برهان قاطع در حدوث آفرینش

 

... کز فاقه روزگار چون رست

گفتن سخنی که کار بندد

زان قطره چو غنچه باز خندد ...

... کان دیده وری ورای دیده است

بنگر که ز خود چگونه برخاست

وآن وضع به خود چگونه شد راست ...

... بر تعبیه ایش باز کردند

هرچ آن نظری در او توان بست

پوشیده خزینه ای در آن هست ...

... در گام نخست باز گردد

این حلقه که گرد خانه بستند

از بهر چنین بهانه بستند

تا هرکه ز حلقه بر کند سر ...

... فراش گریوه مغاک است

بستاند ازین بدان سپارد

گه مایه برد گهی بیارد ...

... نزدیک تو آن سبب چه چیز است

بنمای که این سخن عزیز است

داننده هر آن سبب که بیند ...

... زنهار نظامیا در این سیر

پابست مشو به دام این دیر

نظامی
 
۳۳۷۲

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴ - سبب نظم کتاب

 

... اقبال به شانه کرده مویم

صبح از گل سرخ دسته بسته

روزم به نفس شده خجسته ...

... آورد مثال حضرت شاه

بنوشته به خط خوب خویشم

ده پانزده سطر نغز بیشم ...

... در لاف گه شگفت کار ی

بنمای فصاحتی که داری

خواهم که به یاد عشق مجنون ...

... ده پنج زنی رها کن از دست

بنگر که ز حقه تفکر

در مرسله که می کشی در ...

... این نسخه چو دل نهاد بر دست

در پهلوی من چو سایه بنشست

داد از سر مهر پای من بوس ...

... این نامه به نامه از تو درخواست

بنشین و طراز نامه کن راست

گفتم سخن تو هست بر جای ...

... زین هردو سخن بهانه ساز است

بر شیفتگی و بند و زنجیر

باشد سخن برهنه دلگیر ...

... از تو عمل سخن گزاری

از بنده دعا ز بخت یاری

چون دل دهی جگر شنیدم ...

نظامی
 
۳۳۷۳

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۵ - در مدح شروانشاه اخستان بن منوچهر

 

... تاج ملکان ابوالمظفر

زیبنده ملک هفت کشور

شروان شه آفتاب سایه ...

... وز جام چو کوه لعل ریزد

چون بنگری آن دو لعل خون خوار

خونی و میی است لعل کردار ...

... بر هر که رسید تیغ تیز ش

بربست اجل ره گریز ش

بر هر زرهی که نیزه رانده ...

... چون مهر به کینه شیرگیر است

بربست به نام خود به شش حرف

گرد کمر زمانه شش طرف ...

... تنها زدنش چو آفتاب است

لشگر گره کمر نبسته

کو باشد خصم را شکسته ...

... چون بدر که سر برآرد از کوه

صف بسته ستاره گردش انبوه

یا چشمه آفتاب روشن ...

نظامی
 
۳۳۷۴

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۷ - سپردن فرزند خویش به فرزند شروانشاه

 

چون گوهر سرخ صبحگاهی

بنمود سپیدی از سیاهی

آن گوهر کان گشاده من ...

... وین سرو مباد از آن چمن دور

روی تو به شاه پشت بسته

پشت و دل دشمنان شکسته ...

نظامی
 
۳۳۷۵

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۸ - در شکایت حسودان و منکران

 

... واجب صدقه ام به زیر دستان

گو خواه بدزد و خواه بستان

دریای در است و کان گنجم

از نقب زنان چگونه رنجم

گنجینه به بند می توان داشت

خوبی به سپند می توان داشت ...

... بدنام کنی ز همرهان داشت

یوسف که ز ماه عقد می بست

از حقد برادران نمی رست ...

نظامی
 
۳۳۷۶

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۳ - در صفت عشق مجنون

 

... پروانه خویش را مرنجان

جادو چشم تو بست خوابم

تا گشت چنین جگر کبابم ...

... از وی قدری به من رسانی

که آشفتگی مرا دراین بند

معجون مفرح آمد آن قند ...

... بر رسم عرب نشسته آن ماه

بر بسته ز در شکنج خرگاه

آن دید دراین و حسرتی خورد ...

... مجنون چو فلک به پرده داری

لیلی گله بند باز کرده

مجنون گله ها دراز کرده ...

نظامی
 
۳۳۷۷

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۴ - رفتن پدر مجنون به خواستاری لیلی

 

چون راه دیار دوست بستند

بر جوی بریده پل شکستند ...

... چون عشق آمد چه جای پند است

مسکین پدرش بمانده در بند

رنجور دل از برای فرزند ...

... پیران قبیله نیز یک سر

بستند برآن مراد محضر

کان در نسفته را درآن سفت ...

... هستند بتان روح پرور

یاقوت لبان در بناگوش

هم غالیه پاش و هم قصب پوش ...

نظامی
 
۳۳۷۸

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۵ - زاری کردن مجنون در عشق لیلی

 

... گه کوه گرفت و گاه صحرا

ترکانه ز خانه رخت بربست

در کوچگه رحیل بنشست

دراعه درید و درع می دوخت

زنجیر برید و بند می سوخت

می گشت ز دور چون غریبان ...

... سجاده برون فکند از انبوه

بنشست و به های های بگریست

کاوخ چه کنم دوای من چیست ...

... زنده به تو به که مرده تست

بنواز به لطف یک سلامم

جان تازه نما به یک پیامم ...

... بیکار نمی توان نشستن

در کنج خطاست دست بستن

بی رحمتم این چنین چه ماندی ...

نظامی
 
۳۳۷۹

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۶ - بردن پدر مجنون را به خانهٔ کعبه

 

... فرزند عزیز را به صد جهد

بنشاند چو ماه در یکی مهد

آمد سوی کعبه سینه پرجوش ...

... از عمر من آنچه هست بر جای

بستان و به عمر لیلی افزای

گرچه شده ام چو مویش از غم ...

... گفت آنچه شنید پیش ایشان

کاین سلسله ای که بند بشکست

چون حلقه کعبه دید در دست ...

... کاین باد هلاک آن چراغ است

بنمای به قهر گوشمال ش

تا باز رهد مه از وبال ش ...

... کآن غم که بدو برات می داد

از بند خودش نجات می داد

در جستن گنج رنج می برد

بی آن که رهی به گنج می برد

شخصی ز قبیله بنی سعد

بگذشت بر او چو طالع سعد ...

نظامی
 
۳۳۸۰

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۷ - پند دادن پدر مجنون را

 

... آیینه ز روی راستگویی

بنماید عیب تا بشویی

آیینه ز خوب و زشت پاک است

این تعبیه خانه زای خاک است

بنشین و ز دل رها کن این درد

آن به که نکوبی آهن سرد ...

... دانی نه به اختیار خویشم

من بسته و بندم آهنین است

تدبیر چه سود قسمت این است

این بند به خود گشاد نتوان

وین بار ز خود نهاد نتوان ...

... وان کیست که دارد او دل خوش

چون برق ز خنده لب ببندم

ترسم که بسوزم ار بخندم ...

نظامی
 
 
۱
۱۶۷
۱۶۸
۱۶۹
۱۷۰
۱۷۱
۵۵۱