... پشت دوتای توست برین قول من گوا

سنگ بلاست سوی تو پسران زدست چرخ

سر پست کرده ای که همی ترسم از بلا ...

... کار هر آنکه گفت برآور برآورد

چندان بزی که از افق چرخ سرمه رنگ

دست فنا سپیده ی محشر برآورد

... در خاک اگر مراغه کنم کمتر از خرم

این چرخ وسمه رنگ به کردار آینه است

زن باشم ار به وسمه و آیینه بنگرم ...

صدری که برکشید کفش ورچه چاکرم

چون تیغ آفتاب به چرخ زره ورم

عالی گهر علی شرف الملک فخر دین ...

... ای گفته و همه سخنان تو حق که من

دستور چرخ پایه و صدر فلک درم

برخود زآب لفظ تر خویش خایفم ...

... صدرا زحسب حال رهی قصه یی شنو

تا برچه سان زگردش چرخ ستمگرم

نی نی کیاست تو بر اسرار واقف است ...

... علوت مکان برتر از جا گرفته

زقدرت محل چرخ و انجم فزوده

زذاتت شرف دین و دنیا گرفته ...

... به بند مانده میان چهار دیواری

یقین شناس که در دست چرخ و بر تن خویش

ستم رسیده ضعیفی قوی ستمکاری

به عاقبت کندت چرخ ریزه ریزه چوریگ

اگر چه سنگ نهادی و آهن آثاری ...

... نهاد آتش سوزان چو جرم آب حصاری

زهی به پیش علو تو چرخ کرده زمینی

خهی در آتش خشم تو کرده کوه شراری ...

... چو یافت سینه ی خصمت نشان گنج خرابی

نصیب رمح تو آمد زچرخ صورت ماری

شگفت نیست گر از تو نصیب تیغ تو قبض است ...

... فرو شوی چو تو با خویش برنمی آیی

زجیب چرخ برآور سر ارنه چون دمن

زپشت پا که زنند این وانت فرسایی ...

... چه آینه است روانت که شب به آه سحر

زدود عنصر و زنگار چرخ نزدایی

چو یوسف ازچه و زندان تن برآورسر ...

... ولی چه سود که کژ راست همچو طغرایی

به رتبت از همه انواع محدثات چو چرخ

اگرچه زیر نمایی ولیک بالایی ...

... که ماهی از پی یک لقمه جان به شست دهد

غم جهان چه خوریزانکه گر به چرخ بلند

رسی که آخر کارت به خاک پست دهد ...

... لبی خندان دلی خرم نیابی

همی خور عشوه این چرخ بدمهر

کزاین آیینه الا دم نیابی ...

کوزه دولاب را ماند همی

هرکه زیر چرخ دولابی بود

کز پس اوج و بلندی حاصلش ...

... وز هیچ کسم امید بهبودی نیست

دستی که زجور چرخ بر سر دارم

در دامن هرکه می زنم سودی نیست

... در حق او گمان ثبات و بقا خطاست

بنیاد چرخ بر سر آب است ازین قبل

پیوسته در تحرک دوری چو آسیاست ...

... آن محنتم مپرس که قرب چهار ماه

دوران چرخ بی عوض از عمر من بکاست

این حسرتم بتر که درین وقت روی من ...

... از تحیر چو دیده حرباست

چرخ را امتثال فرمانش

در بد و نیک مقصد اقصاست ...

... که این نسب به حقیقت بهین انساب است

عقاب چرخ که گیتی شکار مخلب اوست

به دور تو چو کبوتر اسیر مضراب است ...

... سبب تویی که در تو سرای اسباب است

همیشه تا زشفق روی چرخ سیمابی

به سان خنجر رستم زخون سرخاب است ...

... پر اشک همچو لؤ لؤ و رخسار چون زر است

چرخ از نسیم خلق تو خوش می کند مشام

گویی غبار موکب شاه مظفر است

قطب ملوک نصرت دین کز علو قدر

چون چرخ بر سر آمده هفت کشور است

سلطان نشان اتابک اعظم که عدل او ...

... ای که خلوت سرای قدرت را

چرخ چون حلقه از برون در است

نیست رایی برون پرده غیبت ...

... از روی قوت ارچه جوان است بخت تو

برچرخ پیر از ره رتبت مقدم است

خصمت برای ملک بسی جهد کرد لیک ...

... بر رای روشن تو چو خورشید ظاهرست

گردر ضمیر چرخ یکی راز مبهم است

تا چون شهاب با تو فلک دل نهاد راست ...

... عرصه جاهش ورای بحر محیط است

پایه قدرش فراز چرخ برین است

همت او هر زمان زچرخ ببخشد

صدره چندانک طول وعرض زمین است ...

... ملک تو جایی رسیده است که انجا

پیشگه چرخ صف باز پسین است

دعوی شاهی تو را رسد به حقیقت ...

... وز پی امتثال فرمانش

چرخ را دیده بر سر راه است

لطف او بر صحیفه های ریاض ...