... چو یک نقطه ست از عمر تو بر کار

هزاران چرخ زن بر وی چو پرگار

خوشی با نقد این الوقت می ساز ...

... اگر آگه نه زان آسیا تو

یکی بنگر بدین چرخ دو تا تو

چو افتادی بدین چرخ دو تا در

شوی آخر بپای آسیا در ...

... رسن در گردن شخصی میفگن

که چون چنبر نهادش چرخ گردن

چه می خواهی ازین غم کشته راه ...

... که آنجا بیش ماند از تو سنگی

دلا کم گیر چرخ سرنگون را

چه خواهی کرد این دریای خون را ...

... مزن انگشت در وی سر فرو پوش

شفق خونست و دایم چرخ گردون

سر بریده می گردد در آن خون ...

... بسی کفر از چنین مهر و وفا به

ز دیری گه ترا ای چرخ گردان

روانست آسیا برخون مردان

شگفتا کار تو ای چرخ ناساز

که در خاک افکنی پرورده ناز ...

... که گر وقتیت هست آن نیز تیغست

مرا این چرخ چون صندوق ساعت

ز بازیچه رها نکند بطاعت

... نیابی راستی از وی زمانی

فلک در خون مردان چرخ زن شد

زدلوش حلق مردان در رسن شد ...

... شکم پر کرده هم از پشت ایشان

بچرخ چنبری ره نیست هیچی

بخودبر چون رسن تا چند پیچی ...

... برافشان هرچه داری همچو مردان

چه سازی چون زنان با چرخ گردان

اگر داری گل اندر سر چه شویی ...

... فغان تا گنبد خضرا برآمد

خروش کوس گوش چرخ کر کرد

زمین چون آسمان زیر و زبر کرد ...

... گل نصرت ز تیغ او برون رست

چو تیرش سوی چرخ نیلگون شد

ز چشم سوزن عیسی برون شد ...

... ازین خون باز بستم راه گردون

که تا گشت آسیای چرخ بر خون

ازین گردی که بود آن نازنین را ...

... تو نه غمگین شوی نه شاد گردی

ز زیر چرخ گردانت بر آرند

برنگ کار مردانت برآرند

... اگر یابم زکویت استخوانی

کشم در پیش چرخ پیرخوانی

... به چشمش رنگ و بوی گل خوش آمد

به چرخ آورد یک دم باز را عشق

به بست از گفت و گو دم باز را عشق ...

... میان همدمان دوری مبادا

همینش کار باشد چرخ گردان

که دوری افکند با دوستداران

... تو روز عاقبت هم صید گردی

بیندیش از جفای چرخ گردون

که تو روزی شوی هم خوار و محزون ...

... نیابی انقضا ی دور دوران

نبینی انقلاب چرخ گردان

چو نور دیده باشد آسمان ها ...

... اگر تو روی بنمایی ز پرده

بسوزی هفت چرخ سال خورده

تو گنجی نه سپهر ت درمیانه ...

... کمال عشق انسان جاه و قوت

کمال چرخ از رفتن به فرمان

کمال چار گوهر چار ارکان ...

... مثالی مثل این نشنیده تو

به چشمت کی درآید چرخ گردون

که قدر او ز چشم تست افزون ...

... بر آی از خم که تا در خم نشستی

چو خاکی زیر پای چرخ پستی

اگر گردون کله سازد ز مهر ت ...

... ازین هفت آسیا دانه برفتی

چنان بر فرق من چرخ آسیا راند

که مویم زیر گرد آسیا ماند

مرا با حلقه چرخ دو تا پشت

بباید کوفت هر دم حلقه مشت ...

برون شد ابلهی با شمع از در

بدید از چرخ خورشید منور

ز جهل خود چنان پنداشت جاوید ...

... که تو دانستیی بودی سرش باز

که می داند که چرخ سالخورده

چه می سازد به زیر هفت پرده ...