... در کژی ام مکن به نقش نگاه

تو ز من راه راست رفتن خواه

نقشم از مصلحت چنان آمد ...

... ملکوت از شرف روان دارد

ملک از راه لطف جان دارد

تا درون و برون پذیرد قوت ...

... کعبه شوق ذات بی بدلش

عقل را داده راه بیداری

تو همی عقل را چه پنداری ...

... نعمت و شکر و شکرگوی نگار

کرده در راه ناجوانمردان

در هوا شمع و شمعدان گردان ...

... با تو این کارها بسی بپزد

که بدین راه در بدی نیکیست

آب حیوان درون تاریکیست ...

... می بگویم سخن ترا نه به غمز

لیکن از راه حق به نکته و رمز

تا ز باطل بنگذری حق نیست

که از این نیمه حق مطلق نیست

جز پی زاد راه عالم حی

زور لاخیر دان و زر لاشیی ...

... کاسه تو چهار دارد پای

جز به فضلش به راه او نرسی

ورچه در طاعتش قوی نفسی ...

... جان او نیم عطسه بستاند

پس دراین کوچه نیست راه شما

راه اگر هست هست آه شما

همه از راه بندگی دورید

چون خزان سال و ماه مغرورید ...

یاد دار این سخن از آن بیدار

مرد این راه حیدر کرار

فاعبد الرب فی الصلوة تراه

ور نباشی چنین تو وا غوثاه ...

... هرچه گفتند مغز آن اینست

آن کسانی که مرد این راهند

از غم جان و دل نه آگاهند ...

... نیکوان را فدی شوی چو سپند

پیش مردان راه رخ مفروز

خویشتن را تو چون سپند بسوز ...

... دل ترنم کنان که یارب شکر

ورنه در راه دانش و تدبیر

از زن و مرد و از جوان و ز پیر ...

... فضل او پیش چشم دانش و داد

در حس بست و راه جان بگشاد

چون ترا کرد حلم او ساکن ...

... لشکر لطف او پذیره آه

آه عارف چو راه برگیرد

دوزخ از بیم او سپر گیرد ...

... پارسی باب دان و تازی اب

چون نداری خبر ز راه نیاز

در حجابی بسان مغز پیاز ...

... ای حدث با قدم چه کار ترا

با الف هست با و تا همراه

با و تا بت شمر الف الله ...

... ای ندانسته باز سر ز قدم

صد هزارت حجاب در راهست

همتت قاصرست و کوتاهست ...

... لاست ناخن برای هستی بر

مشو از راه ناتوانستن

همچو کشتی به هر دم آبستن ...

... زانکه عیسیت را سوی لاهوت

هست در راه جمعة الصلبوت

نیست کن هرچه راه و رای بود

تات دل خانه خدا بود ...

اینهمه علم جسم مختصر است

علم رفتن به راه حق دگرست

علم آن کش نظر ادق باشد

علم رفتن به راه حق باشد

سوی آنکس که عقل و دین دارد

نان و گفتار گندمین دارد

چیست این راه را نشان و دلیل

این نشان از کلیم پرس و خلیل ...

... زانکه از حرف لا همی به آله

کس نداند که چند باشد راه

راه تا با خودی هزاران سال

بروی روز و شب یمین و شمال ...

پی منه با نفاق بر درگاه

به توکل روند مردان راه

گر توکل ترا بروست همی ...

... خلق عالم ز طبع تو دلتنگ

بر سر شاهراه هیچکسی

برسی در خود و درو نرسی ...

... جامه یک رنگ دار عیسی وار

تا چو عیسی بر آب راه کنی

همره از آفتاب و ماه کنی ...

... نفس را آن هوا نسازد هیچ

خیز و بی نفس راه را بپسیچ

... گفت دانا که پس نکردی هیچ

بیهده راه زاهدان مپسیچ

گفت زاهد که نفس دوخته اند ...

... صحت داء معضل از داروست

تا به جاروب لا نروبی راه

نرسی در سرای الا الله ...

... کشتن نفس تو کفارت تست

چون بکشتی تو نفس را در راه

روی بنمود زود فضل اله ...