گنجور

 
سنایی

آتش و باد و آب و خاک و فلک

ز برش عقل و جان میانه ملک

خرد و جان و صورت مطلق

همه از امر دان و امر از حق

اوست بیرنگ و مایهٔ پرگار

نعمت و شکر و شکرگوی نگار

کرده در راه ناجوانمردان

در هوا شمع و شمعدان گردان

کرده در شه ره معاش و معاد

فعل و قوّت قرین کون و فساد

قدرتش کرده در جهان سخن

قوّتی را به فعلی آبستن

هرچه آید به فعل پایش را

هرچه در قوّتست زایش را

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]