گنجور

 
سنایی

آدمی سوی حق همی پوید

آن نکوتر که شکر او گوید

اوست بی‌شکل و جسم و هفت و چهار

ایزد فرد و خالق جبّار

شکل و جسم و طبایع و تبدیل

آدمی راست ماه و سال عدیل

موضع کفر نیست جز در رنج

مرجع شکر نیست جز سرِ گنج

چون شدی بر قضای او صابر

خواند آنگاه مر ترا شاکر

شکرگوی از پی زیادت را

عالم‌الغیب والشهادة را

شکّر شکر او که داند رُفت

گوهر ذکر او که داند سُفت

او ببخشد هم او ثواب دهد

او بگوید هم او جواب دهد

هرچه بستد ز نعمت و نازت

به از آن یا همان دهد بازت

گیرم از مویها زبان گردد

هر زبان صد هزار جان گردد

تا بدان شکر او فزون گویند

شکر توفیق شکر چون گویند

پس سوی شکر نعمتش پویند

گر بگویند هم بدو گویند

تن و جان از پی قضا در سکر

دل ترنّم‌کنان که یارب شکر

ورنه در راه دانش و تدبیر

از زن و مرد و از جوان و ز پیر

کورْچشمان عالمِ هوسند

عور جسمان چو مور و چو مگسند