گنجور

 
سنایی

آن بنشنیده‌ای که بی‌نم ابر

مرغ روزی بیافت از درِ گبر

گبر را گفت پس مسلمانی

زین هنرپیشه‌ای سخن دانی

کز تو این مکرمت بنپذیرند

مرغکان گرچه دانه برگیرند

گبر گفت ار مرا بنگزیند

آخر این رنج من همی بیند

زانکه او مکرمست و با احسان

نکند بخل با کرم یکسان

دست در باخت در رهش جعفر

داد ایزد به جای دستش پر

دل به فعل و فضول خلق مبند

دل در او بند رستی از غم و بند

کار تو جز خدای نگشاید

به خدای ار ز خلق هیچ آید

تا توانی جز او به یار مگیر

خلق را هیچ در شمار مگیر

خلق را هیچ تکیه‌گاه مساز

جز به درگاه او پناه مساز

کین همه تکیه جایها هوس است

تکیه‌گه رحمت خدای بس است

تا بقای شماست نان شماست

اِلف آلای او و جان شماست

هردو را در جهان عشق و طلب

پارسی باب‌دان و تازی اَب

چون نداری خبر ز راه نیاز

در حجابی بسان مغز پیاز

تا جدایی ز نور موسی تو

روز کوری چو مرغ عیسی تو

اول از بهر عشق دل جویش

سر قدم کن چو کلک و می جویش

تا بدانجا رسی بچست درست

که بدانی که می نباید جست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]