جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۳۵ - صفت تابستان و خبر یافتن مجنون از رفتن لیلی به حج و همراه شدن با قافله وی
... می سوخت بر آتشش مرگ پای
ناگاه چو لاله داغ بر دل
بالای تلی گرفت منزل ...
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۳۷ - دیدن جوانی از ثقیف لیلی را در راه کعبه و عاشق شدن بر وی و نکاح کردن وی
... از کارد تراش دسته خویش
دلاله کند به چاپلوسی
آراسته مجلس عروسی ...
... از شعله این غمش جگر سوخت
رنگ سمنش چو لاله افروخت
برگ گلش از گلاب تر شد ...
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۳۹ - زیادت شدن اندوه مجنون از شوهر کردن لیلی و از انسیان بگسستن و با وحشیان پیوستن
... از سبزه به زیر پا بساطی
چون لاله ز جام می نشاطی
مجنون از دور ره بگرداند ...
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۴۰ - میهمان شدن مجنون شخصی را و هم آواز شدن با مرغی که از جفت خود جدا افتاده بود و ناله و فریاد می کرد
... خورشید دروغ بی فروغ است
من بر دل ازو چو لاله داغی
زان داغ منش چو گل فراخی ...
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۴۷ - پوست پوشیدن مجنون و به میان گوسفندان لیلی درآمدن و به حوالی خیمه گاه وی رفتن
... آن جانب خیمه قد ستون کرد
وین دشت ز گریه لاله گون کرد
این است بلی سپهر را کار ...
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۱ - مراجعت کردن اعرابی بار دیگر به زیارت مجنون و بعد از جست و جوی بسیار وی را یافتن که غزالی را در آغوش گرفته و هر دو جان داده
... خاکش چو گوزن ز اشک خود شست
زان لاله دمید و سبز بر رست
در پرتو آن مزار پر نور ...
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۴ - بیمار شدن لیلی از خبر وفات مجنون و نصیحت کردن دوستان مر او را و جواب دادن وی مر ایشان را
لیلی چو ز داغ مرگ مجنون
چون لاله نشست غرقه در خون
شد عرصه دهر بر دلش تنگ ...
... دل را به درون چو غنچه خون کرد
گلگونه ز اشک لاله گون کرد
بی وسمه گذاشت ابروان را ...
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۶ - در بی وفایی عالم و سرعت زوال حیات فانی
... چاک است ز خار غم دل او
هر لاله که بردمد ز باغش
باشد ز فنا به سینه داغش ...
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۲۱ - خردنامه افلاطون
... نصیب گدا تندرستی بود
بسا لاله داغ بر دل به باغ
که باشد ز داغش گیا را فراغ ...
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۳۰ - حکایت آن نوخاسته تن به جامه آراسته که جامه هایش نغز و سخن هایش بی مغز بود
... ببخش از می لعل یکرنگیم
چو جام بلور از می لاله گون
برونم برآور به رنگ درون ...
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
... چون آب به زنجیر مرا سوی چمن ها
صحرای عدم لاله ستان شد چو شهیدان
با داغ تو رفتند به خون غرقه کفن ها ...
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
... بس که رفتند شهیدان غمت سوی عدم
لاله ها غرقه به خون می دمد آن صحرا را
جامی از عرض سخن چیست ندانم غرضت ...
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
سیمین ذقنا سنگدلا لاله عذارا
خوش کن به نگاهی دل غم پرور ما را ...
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
... از سر راهش سوی دیگر نبرد این گرد را
لاله نیمی سرخ و نیمی زرد روید از گلم
چون برم در خاک اشک سرخ و رنگ زرد را ...
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
زان همی ریزم سرشک لاله رنگ خویش را
تا ز خون دیگران شویی خدنگ خویش را ...
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
... باغبان در چشم من عکس رخ و زلف تو دید
لاله و سنبل نشاند اطراف جوی خویش را
خاطرم ز آلایش زهد ریایی شد ملول ...
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
... جامی مدام غنچه صفت تنگدل مباش
کز غم چو لاله بر دلم این داغ ها چراست
تا برفروخته ست رخ آن شمع دلفروز ...
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
لاله قدح باده و گل شاهد رعناست
گلبانگ زنان مرغ چمن مطرب گویاست ...
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
... به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
به کف پیاله لعل است لاله را یعنی
پیاله گیر که از می نه وقت پرهیز است ...
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷
... کوه و صحرا بس که می خوردند از جام سحاب
لاله ها بر رویشان افتاده زان می گل گل است
بس که از سبزه زمینها سبز شد هر پشته را ...