بخش ۵۱ - مراجعت کردن اعرابی بار دیگر به زیارت مجنون و بعد از جست و جوی بسیار وی را یافتن که غزالی را در آغوش گرفته و هر دو جان داده
طغراکش این فراقنامه
این رشحه برون دهد ز خامه
کان حله نشین عرابی راد
در ربع و دمن رئیس و استاد
یکچند چو در دیار خود بود
مشغول به کار و بار خود بود
سر زد ز دلش هوای مجنون
طیاره ز حله راند بیرون
بر عامریان گذشت از آغاز
جست از همه کس نشان او باز
گفتند که یک دو هفته بیش است
کز وی دل این قبیله ریش است
نی دیده ز وی کسی نشانی
نی نیز شنیده داستانی
بیرون ز وقوف غیر باشد
ان شاء/الله که خیر باشد
برخاست عرابی و شتابان
رو کرد ز حله در بیابان
نه کوه گذاشت نی در و دشت
بر هر جایی چو باد بگذشت
می گشت وجب وجب زمین را
می جست حریف نازنین را
چو یک دو سه روز جست و جو کرد
نومید به راه خویش رو کرد
ناگاه نمود زیر کوهی
جمع آمده وحشیان گروهی
شد تیز به سویشان روانه
مجنون را دید در میانه
با آهویکی سفید و روشن
همچون لیلی به چشم و گردن
خفته به مغاکیی هم آغوش
وز مرگ شده به خواب خرگوش
بر بالش خاک و بستر خار
جان داده ز داغ فرقت یار
همخوابه چو دیده ماجرایش
او نیز بمرده در وفایش
گردش دد و دام حلقه بسته
شاخ طرب همه شکسته
از سینه آهو آه خیزان
وز چشم گوزن اشکریزان
روبه زده جیب پوستین چاک
وافشانده به سر به پنجه ها خاک
گرگان کنده ازان تغابن
رخسار زمین به زخم ناخن
گوران که ز داغ رسته بودند
زان داغ به خون نشسته بودند
زان واقعه دید چون عرابی
در کاخ حیات وی خرابی
خواند»انالله راجعون «
از نوک مژه سرشک خون راند
در کشمکش وفاش نالید
رخساره به خاک پاش مالید
کردش چو نگاه در پس پشت
بر ریگ نوشته دید از انگشت
کاوخ که به داغ عشق مردم
بر بستر هجر جان سپردم
شد مهر زمانه سرد بر من
کس مرحمتی نکرد بر من
بشکست شب صبوریم پشت
وایام به تیغ دوریم کشت
کس کشته بی دیت چو من نیست
محروم ز تعزیت چو من نیست
نی بر سر من گریست یاری
نی شست ز روی من غباری
نز دوست کسی سلامی آورد
در پرسش من پیامی آورد
دادم به طبیبی فلک دست
نبضم نه به اعتدال می جست
داد از قدح سراب آبم
وز رشحه خون دل شرابم
فکر غذیم جگر تراشید
بهر غذیم جگر خراشید
یک زنده غذا چو من نخورده
یک مرده به روز من نمرده
شد شیشه چرخ بر دلم تنگ
زد شیشه زندگیم بر سنگ
تا حشر خلد به هر دلی ریش
این شیشه ریزه ریزه چون نیش
چون خواند عرابی این قصیده
با پر آتش دلی رمیده
شد معنی سوزناک هر بیت
بر آتش او به خاصیت زیت
از آتش دل فغان برآورد
وان ناقه به زیر ران درآورد
زان بارگی بلند پایه
بر عامریان فکند سایه
سایه نه که شعله های سوزان
شد در دل و جانشان فروزان
یعنی که ازان خبر برافروخت
صد شعله و جان عالمی سوخت
چون اهل حی آن خبر شنیدند
بر خود همه جامه ها دریدند
از فرق عمامه ها فکندند
مو ببریدند و چهره کندند
از مادر و از پدر چه گویم
قاصر زانست هر چه گویم
مسکین پدرش ز خود بدر شد
آغشته به رشحه جگر شد
زان داغ بسوخت جان مادر
افتاد به هر برادر آذر
یکسر همه اهل آن قبیله
از صدق درون برون ز حیله
گشتند روان به پای آن کوه
بر سینه هزار کوه اندوه
دل پر غم و درد و دیده پر خون
راه آوردند سوی مجنون
افتاده به خواریش چو دیدند
فریاد و نفیر برکشیدند
هر کس ره ماتم دگر زد
بر دل رقم غم دگر زد
آن خورد دریغ بر جوانیش
وین کرد فغان ز ناتوانیش
آن کرد ز بی طبیبیش یاد
وین خواست ز بی نصیبیش داد
آن گفت ز طبع نکته زایش
وین گفت ز نظم جانفزایش
آن خواند حدیث پاکی او
وین قصه دردناکی او
مسکین مادر ز درد نالید
رویش بر روی زرد مالید
بیچاره پدر ز دیده خون ریخت
خاک قدمش به خون برآمیخت
زان شور و شغب چو باز ماندند
چون مه به عماریش نشاندند
همخوابه مرده را ز یاری
با او کردند همعماری
اظهار بزرگواریش را
عامر نسبان عماریش را
بر گردن و دوش جای کردند
رفتن سوی حله رای کردند
در هر گامی که می نهادند
صد چشمه ز چشم می گشادند
در هر قدمی که می بریدند
صد ناله ز درد می کشیدند
از دجله چشمشان به هر میل
شط بر شط بود نیل بر نیل
وحش در و دشت از فغانشان
از گرد به فرق خاکپاشان
آهسته همی زدند گامی
فریادکنان به هر مقامی
چون نغمه درد و غم سرایان
آمد ره دورشان به پایان
خونابه غم چشیدگانش
شستند به آب دیدگانش
چون خنجر عشق ریختش خون
زاشکش کردند خرقه گلگون
چاک افکندند در دل خاک
جا کرد به خاک با دل چاک
برداشته شد ز سینه رنجش
انباشته زیر خاک گنجش
وان آهوی رفته در هوایش
خسبید به خاک زیر پایش
یعنی که درین سرای بی سور
لایق به همند آهو و گور
وان دم که شدند مهربانان
دامن ز غبار او فشانان
هر یک به مقام خویشتن باز
مجروح ز جور دور ناساز
در ریخت ز دشت و در دد و دام
کردند به خوابگاهش آرام
چون خاک وی آهوان بدیدند
در چشم سیاه خود کشیدند
گشت از لب گور بوس بسیار
خرپشته او به خاک هموار
خاکش چو گوزن ز اشک خود شست
زان لاله دمید و سبز بر رست
در پرتو آن مزار پر نور
گشتند ددان ز خوی بد دور
جاروب کشیش کرد روباه
برداشت غبار حیله از راه
شد شیر رمیده دل ز گرگی
پی برده به پایه بزرگی
آری عاشق که پاکباز است
عشقش نه ز عالم مجاز است
تریاک مجرب است خاکش
اکسیر وجود عشق پاکش
قلبی ببرد ز جان قلاب
گردد مس قلب او زر ناب
مجنون که به خاک در نهان شد
گنج کرم همه جهان شد
هر کس ز غمی فتاده در رنج
زد دست طلب به پای آن گنج
زان گنج کرم مراد خود یافت
گر یک دو مراد جست صد یافت
روی همه در خظیره اش بود
چشم همه بر ذخیره اش بود
شد روضه جان حظیره او
رضوان ابد ذخیره او
رفت همه زان حظیره خوش باد
جان همه زان ذخیره کش باد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به نوعی زندگی و عاشقانه مجنون و داستان فراق او از لیلی را توصیف میکند. عرابی، که به دنبال مجنون هست، به جستجوی او میرود و پس از مدتها تلاش و ناامیدی، او را در حالتی ناامیدانه و مردهوار مییابد. او میبیند که مجنون به شدت از دوری لیلی رنج میبرد و در آغوش آهو خوابیده است، نزار و غمگین. عرابی از مرگ عشق مجنون بسیار ناراحت میشود و در پی آن، مردم قبیلهاش نیز به غم او میگرایند و به سوگواری میپردازند. آنها به نشانه عزاداری لباسهای خود را پاره کرده و به سمت مجنون میروند. در نهایت، بدن مجنون را در آغوش خاک میگذارد و بفهمی نفهمی عشق و عواطف عمیق انسانی در شرایطی دردناک، قویتر از هر چیز دیگر نمایان میشود. عشق مجنون نه تنها او را به زمین میکشاند بلکه او را به یک گنج معنوی تبدیل میکند که دیگران نیز از آن بهرهمند میشوند.
هوش مصنوعی: این متن بیانگر حالتی از دوری و جدایی است و اشاره دارد به اینکه در این فراق، نوشتهای از دل برمیخیزد که از دلنوشتههای عاشقانه و عاطفی سرچشمه میگیرد. به عبارتی، این جدایی موجب خلق احساسات عمیق و جالبی در نویسنده میشود که در قالب کلمات به رشتهی تحریر در میآید.
هوش مصنوعی: در میان دشت و بیابان، مردی بیاباننشین به عنوان رئیس و استاد شناخته میشود.
هوش مصنوعی: مدتی در سرزمین خود مشغول زندگی و کارهای خود بود.
هوش مصنوعی: دلش آرزوی دیوانگی و عشق مجنون را کرد و از لباسش پرواز شادی بیرون آمد.
هوش مصنوعی: از زمانی که کاروانیان به راه افتادند، به دنبال نشانهای از او بودند و از همه کس پرسوجو کردند.
هوش مصنوعی: گفتند که بیشتر از دو هفته طول نمیکشد که دل این قبیله از او پارهپاره خواهد شد.
هوش مصنوعی: هیچ کس از او هیچ نشانهای ندیده و هیچ داستانی هم از او نشنیده است.
هوش مصنوعی: خارج از آگاهی دیگران است. انشاءالله که نتیجه خوبی خواهد بود.
هوش مصنوعی: یک عربی بلند شد و با سرعت به سوی بیابان حرکت کرد و به لباسش توجهی نکرد.
هوش مصنوعی: نه کوه بر سر مکانهای مختلف ایستاده و نه دشت در جای خودش ثابت مانده؛ هر جا که باد وزیده، آنجا را ترک کرده و رفته است.
هوش مصنوعی: در زمین قدم به قدم جستجو میکرد تا آن دوست عزیز را پیدا کند.
هوش مصنوعی: پس از چند روز تلاش و جستجو، وقتی که ناامید شد، به مسیر خود بازگشت.
هوش مصنوعی: ناگهان گروهی از وحشیان زیر سایه کوه جمع شدند.
هوش مصنوعی: مجنون به سمت آنها شتافت و در وسط راه او را دید.
هوش مصنوعی: شخصی به زیبایی آهو و درخشندگی سفیدش اشاره میکند که چشمانش به زیبایی چشمهای لیلی و گردنش به جذابیتش میدرخشد.
هوش مصنوعی: در یک چاله عمیق خوابیده و به آرامی در آغوش مرگ است، مانند خوابی که خرگوشها میبینند.
هوش مصنوعی: روی بالش خاک و در مکانی ناهموار، جانم را به خاطر دلتنگی و جدایی از یار از دست دادهام.
هوش مصنوعی: وقتی که عشق و حال را در چشمان او میبینم، میفهمم که آن عشق هم برای او نیز مرده است و در وفای او به سر آمده.
هوش مصنوعی: طبیعت وحوش و حیوانات در چرخش و گردش است و شاخ و برگ شادی و سرور نیز به پایان رسیده و شکسته شده است.
هوش مصنوعی: از سینه آهو نالهای بلند میشود و از چشمان گوزن اشکی سرازیر است.
هوش مصنوعی: در اینجا، شخصی که در حال حرکت است، جیبهایش را پر از پوستین کرده و بر روی سرش خاکی را میپاشد. این تصویر نشاندهندهی گِل و کثیفی است که شاید به خاطر کار یا فعالیتهای خارج از خانه به او چسبیده است. او به نوعی در تلاش است که خود را از خاک و آلودگی دور کند یا به صورت نمادین، مظاهر سختی و زحمت را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: گهی باد باغی را در مینوردد که زمین را به زخمهای عمیق خود میزاید و همچون گرگان، نشانههای ناامیدی و کوههای غم را به جا میگذارد.
هوش مصنوعی: افرادی که از سوگ و اندوه رهایی یافته بودند، از آن درد و اندوه به شدت غمگین و دلشکسته شده بودند.
هوش مصنوعی: از آن واقعه، مثل یک بدوی که در کاخ زندگی او خرابی و ویرانی را ببیند، متوجه شد.
هوش مصنوعی: او به یاد پروردگارش میگوید «إنا لله و إنا الیه راجعون» و از گوشه چشمش اشکهای سرخ như خون میریزد.
هوش مصنوعی: درگیری و کشمکش در عشق، چهرهام را غمگین کرده و به زمین مالیدهام.
هوش مصنوعی: او زمانی که به عقب نگریست، بر روی ریگها چیزی را دید که با انگشتش نوشته شده است.
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر عشق و دوری از محبوبش جان داد و در رنج و عذاب زندگی کرد.
هوش مصنوعی: زمانه به من بیمهری کرده و کسی به من محبت نکرده است.
هوش مصنوعی: شب صبوری که داشتیم شکست و اکنون در انتظار روزهای سخت هستیم که مانند تیغ، ما را آزار میدهد و رنج میآورد.
هوش مصنوعی: هیچ کس همچون من که بدون خونبهایی کشته شده باشد، وجود ندارد و هیچکس به اندازه من از تسلیت و همدردی بیبهره نیست.
هوش مصنوعی: دوست جان من بر سرم ناله کرد و اشک ریخت، و من نیز غباری از روی خود پاک کردم.
هوش مصنوعی: دوست کسی به من سلامی فرستاد و در پاسخ به پرسش من، پیامی آورد.
هوش مصنوعی: به طبیب گفتم که نبض من را بگیرد، اما او نتوانست آن را در وضعیت طبیعی خود بیابد.
هوش مصنوعی: از جام سراب، آبم را میزنند و از قطرات خون دلم، شرابم را میسازند.
هوش مصنوعی: فکر من برای تو زحمت کشیده و تلاش کرده است، اما در عوض، دل تو برای من آسیب دیده و رنج برده است.
هوش مصنوعی: یک زنده نمیتواند از غذایی که من خوردهام بهرهمند شود، همانطور که یک مرده نمیتواند در روز من زندگی کند یا تجربهای داشته باشد.
هوش مصنوعی: شیشه طرز زندگیام به قدری شکننده شده که هر بار که به دل مینگرم، احساس سنگینی و تنگی میکنم.
هوش مصنوعی: تا روز قیامت، عشق و زیبایی در دلها به مانند شیشهای خرد و ریز باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: زمانی که عرابی این شعر را خواند، دلش به شدت شعلهور و بیقرار شد.
هوش مصنوعی: هر شعری که درد و سوز را بیان میکند، در آتش عشق او به رنگ خاصی درمیآید، مانند خاصیت زیتون که در آتش تغییر میکند.
هوش مصنوعی: از شدت ناراحتی و آتش درونی، سخت فریاد زد و آن شتر هم به زیر بار سنگین خود خم شد.
هوش مصنوعی: از عظمت این شخصیت بزرگ، بر مردم عادي تأثیر گذاشته و بر آنها سایه افکنده است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که عشق یا احساسی عمیق و سوزان در دل و جان آنها شعلهور شده و آنها را به شدت میسوزاند. این احساس به قدری قوی است که نمیتوانند آن را نادیده بگیرند.
هوش مصنوعی: خبر باعث شد که آتش گستردهای برافروزد و جان بسیاری از انسانها را تحت تاثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: وقتی که حیوانات آن خبر را شنیدند، همه به نشانه تأسف و ناراحتی لباسهای خود را پاره کردند.
هوش مصنوعی: موها را از زیر عمامه بیرون آوردند و چهره را آشکار کردند.
هوش مصنوعی: نمیدانم از والدینم چه بگویم، چون هر چه بگویم کم است و نمیتواند حق آنها را ادا کند.
هوش مصنوعی: بدر شدن پدرش از دنیا باعث شد که او به شدت ناراحت و غمگین شود، تا جایی که عاطفهاش به شدت خدشهدار شده و نامید گشته است.
هوش مصنوعی: مادری که از سوختن فرزندش غمگین و داغدار شده، حالا برادرانش نیز به شدت ناراحت و درگیر این درد هستند.
هوش مصنوعی: تمام افراد آن قبیله، به خاطر صداقت درونی خود، بر تمام ترفندها و نیرنگها واقف هستند و خود را از آنها دور میکنند.
هوش مصنوعی: روحها به سمت آن کوه رفتند و بر روی سینهاش، هزاران کوه از اندوه وجود داشت.
هوش مصنوعی: دل پر از غم و درد و چشمان پر از اشک، به سوی مجنون حرکت کردند.
هوش مصنوعی: وقتی که او را در حال ذلت و سقوط دیدند، شروع به فریاد کردن و سر دادن کردند.
هوش مصنوعی: هر کسی که راه غم را در پیش بگیرد، بر دلش نشانهای از غم دیگر میزند.
هوش مصنوعی: او از جوانیاش حسرت میخورد و از ناتوانیاش ناله میکند.
هوش مصنوعی: او به خاطر بیپزشکیاش به یاد دردهایش بود و این که از بینصیبیش خواستههایی داشت.
هوش مصنوعی: یکی از آنها دربارهی زیبایی ذاتی و ویژگیهای طبیعی سخن میگوید، و دیگری از خوشایندی و لذت ناشی از نظم و ترتیب در ساختار زندگی صحبت میکند.
هوش مصنوعی: او داستان پاکی و صفای خود را شنید و این داستان غمانگیز او را روایت کرد.
هوش مصنوعی: مادر به خاطر درد و رنجش، ناله کرد و صورتش را به رنگ زردی که نشان از ناراحتی است، مالید.
هوش مصنوعی: پدر بیچاره به خاطر اندوه و غم، اشکهایش را ریخته و خاکی که زیر پایش است به خون آغشته شده است.
هوش مصنوعی: از آن هیاهو و شلوغی وقتی که فرار کردند، مانند مه به آرامی در جایی قرار گرفتند.
هوش مصنوعی: آنها به کسی که با مرده همخوابه بوده، در کارها و مشکلاتش کمک کردند و به نوعی همپیمان او شدند.
هوش مصنوعی: او بزرگی و شکوه خود را نشان میدهد و نسب و خانوادهاش را با افتخار به دیگران معرفی میکند.
هوش مصنوعی: بر گردن و دوش بار سنگینی گذاشتند و تصمیم گرفتند که به سمت حله حرکت کنند.
هوش مصنوعی: هر بار که قدم برمیداشتند، به اندازه هزار چشمه از اشک میریختند.
هوش مصنوعی: هر قدمی که برمیداشتند، صدای ناله و اعتراض به خاطر درد و رنجی که تحمل میکردند، به گوش میرسید.
هوش مصنوعی: چشمهایی که به دجله دوخته شدهاند، به هر سمتی که رودخانه میرود، به نیل مینگرند.
هوش مصنوعی: حیوانات در جنگل و دشت از صدای نالههایشان خاک را به هوا میافشانند.
هوش مصنوعی: به آرامی قدم برمیداشتند و با صدای بلند در هر جایی سخن میگفتند.
هوش مصنوعی: زمانی که صدای درد و غم آوازخوانان به گوش میرسد، راه دورشان به پایان میرسد.
هوش مصنوعی: اشکهای غمگین او با آب چشمهایش شسته شد.
هوش مصنوعی: زمانی که عشق مانند خنجری، او را زخم کرد و خونش را ریخت، برایش جامهای سرخ رنگ از درد و احساسات عاشقانه دوختند.
هوش مصنوعی: در دل زمین، چاکی ایجاد کردند و خاک گنجینهای از امید و آرزوها شد.
هوش مصنوعی: از دل من غم و رنجی که سالها در آن انباشته شده بود، اکنون کنار گذاشته شده و به زیر خاک رفته است.
هوش مصنوعی: آهویی که در هوای عشقش گم شده بود، اکنون در غم و اندوه به زمین افتاده و زیر پاهای او خفته است.
هوش مصنوعی: در این دنیا، هر چیزی با وجود اختلافاتی که دارد، به نوعی با هم ارتباط دارد؛ مانند آهویی که در دشت میدود و گوری که در جنگل زندگی میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که مهربانان، با دلی شاد، دامن خود را از غبار به دور میافکنند و با سر و رویی آراسته به کارها میپردازند.
هوش مصنوعی: هر کس به وضعیت و جایگاه خود بازگشته، اما همچنان از ظلم و نارساییهایی که تجربه کردهاند، دلشکسته و آزردهاند.
هوش مصنوعی: در دشت و میان حیوانات، آرامش و سکوتی بر خوابگاهش حاکم شد.
هوش مصنوعی: زمانی که آهوان زیبایی او را دیدند، در چشمان سیاه خود آن را جذب کردند.
هوش مصنوعی: از لب گودال قبر، بوسههای زیادی جاری شده و زمین را هموار کرده است.
هوش مصنوعی: خاک به خاطر اشکهای گوزن پاک شد و از آن، لالهای شکفت و سبز شد.
هوش مصنوعی: در نور آن مکان مقدس، ددان از ویژگیهای ناپسند خود فاصله گرفتند و به نوعی به پاکی و تغییر روی آوردند.
هوش مصنوعی: کشیش با جارویی که در دست داشت، غبار حقه و نیرنگی را که در مسیر وجود داشت، از روی زمین برداشت و از بین برد.
هوش مصنوعی: دل شیر ترسو از گرگی که به قدرت و عظمتش پی برده، به شدت مضطرب و نگران شده است.
هوش مصنوعی: عاشق واقعی که دست از دنیا کشیده و پاکباخته است، عشقش وابسته به دنیای فانی نیست و از حقیقتی بالاتر سرچشمه میگیرد.
هوش مصنوعی: تریاک تجربه شده است، خاک آن داروی وجود و عشق خالص است.
هوش مصنوعی: دلی که به عشق کسی بیفتد، به گونهای دگرگون میشود و مانند مسی که به طلا تبدیل میشود، آن دل نیز به احساسی ناب و خالص میرسد.
هوش مصنوعی: مجنون که در خاک دفن شد، سبب شد تا تمام جهان به گنجی از محبت و کرامت تبدیل شود.
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر غم و ناراحتی دچار دردسر شده، باید با جدیت و تلاش به دنبال آن گنجینهای باشد که میتواند او را از این رنج نجات دهد.
هوش مصنوعی: از آن گنج بزرگ که همان لطف و کرم است، فرد مورد نظر خواستههای خود را به دست آورد. اگرچه تنها یکی یا دو خواسته را جستجو کرده، اما صدها مطلب ارزشمند دیگر نیز نصیبش شده است.
هوش مصنوعی: همه نگاهها به او بود و همه در کنار او حضور داشتند.
هوش مصنوعی: بهشت جان به مکانی مقدس و زیبا تبدیل شده که همیشه ذخیرهای از خوشیها و نعمتهای بیپایان است.
هوش مصنوعی: همه از آن مکان خوشبو و دلپذیر رفتند و روح همه از آن ذخیره و نعمت بهرهمند شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.