گنجور

 
جامی

یکی تازه برنای نوخاسته

به شاهانه خلعت تن آراسته

درآمد بر آزادمردی حکیم

به خلوتسرای قناعت مقیم

حکیمش چو دید آنچنان بگذراند

به بالا و بر صدر مجلس نشاند

چو برنا نوای سخن ساز کرد

در گفت و گو پیش او باز کرد

ز هر جا سخن های بسیار گفت

ولی جمله بیرون ز هنجار گفت

نه لفظش فصیح و نه معنی صحیح

به هر لفظ و معنی خطایی صریح

به بیهوده چون شد زبانش روان

بدو گفت پیر کهن کای جوان

به دیگ سخن چون نیی نغز پز

مکن جامه نغز از اکسون و خز

برون می دهی از زبان عیب خویش

ز جامه چه می گیری این پرده پیش

چو جامه سخن بی کم و کاست کن

و یا جامه را با سخن راست کن

بیا ساقیا بین به دلتنگیم

ببخش از می لعل یکرنگیم

چو جام بلور از می لاله گون

برونم برآور به رنگ درون

بیا مطربا برکش آهنگ را

ره صلح کن نوبت جنگ را

ز ترکیب های موافق نغم

شود صد مخالف موافق به هم