گنجور

 
جامی

قدم به طرف چمن نه که سبزه نوخیز است

شکوفه در قدم دوستان درم ریز است

مده به باد گرانمایه عمر بی باده

کنون که باده فرحبخش و باد گلبیز است

سرود مجلس تو صوت عندلیب بس است

به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است

به کف پیاله لعل است لاله را یعنی

پیاله گیر که از می نه وقت پرهیز است

گدای عشق چو گیرد به صدر مصطبه جای

چه جای مسند جمشید و تخت پرویز است

هوای مطرب گلچهره کن که گیسوی چنگ

به دست زهره جبینان عجب دلاویز است

مخور شراب غرور از صفای مشرب عیش

که سیل خیز حوادث کدورت انگیز است

مبین به چشم ترحم به حالم ای خواجه

که رنج و محنت عشاق راحت آمیز است

ز لطف گفته جامی همه خراسان را

فرو گرفت سخن در عراق و تبریز است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode