گر بدانی قیمت یک تار موی خویش را
کی دهی بر باد زلف مشکبوی خویش را
آمدی با روی از گل تازه تر دوشم به خواب
تازه کردی در دل من آرزوی خویش را
تا نگردد گل ز اشکم زین همه دل کز بتان
می ربایی فرش سنگ انداز کوی خویش را
باغبان در چشم من عکس رخ و زلف تو دید
لاله و سنبل نشاند اطراف جوی خویش را
خاطرم ز آلایش زهد ریایی شد ملول
یک دو کاسه درد خواهم شست و شوی خویش را
ای که گویی خوی ازان بت می توانی باز کرد
رو که من به می شناسم از تو خوی خویش را
می دهم گفتم بهای خاک کویت آبروی
گفت رو جامی نگهدار آبروی خویش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ ارزش و زیبایی افراد، بهخصوص محبوب و معشوقه، و تأثیر عاطفی آنها بر دل شاعر است. شاعر با اشاره به زیبایی موی معشوق، از اهمیت و قیمت روحی و عاطفی خود مینویسد. او به خواب دیدن معشوق و ایجاد آرزوهای جدید در دلش اشاره میکند و از احساساتش نسبت به زیبایی و محبت میگوید. در ادامه، شاعر از خستگیاش از ظاهرزدگی و زهد ریایی صحبت میکند و به دنبال پیوندی واقعی و عمیقتری میگردد. در نهایت، او به بهای عشق و محبت اشاره میکند و میخواهد برای حفظ آبروی خود، به آن زیباییها وفادار بماند.
هوش مصنوعی: اگر ارزش یک تار موی خودت را بدانی، هرگز آن را بیهوده در اختیار زلف خوشبویت قرار نخواهی داد.
هوش مصنوعی: تو با چهرهای زیبا و تازه به سراغ من آمدی و در خوابم دلخواههایت را در وجود من زنده کردی.
هوش مصنوعی: قبل از آنکه گل به خاطر اشکهایم پژمرده شود، دل من از اینکه محبوبان به سادگی دل مرا میربایند، پر از اندوه است و فرش سنگی کوی خود را به من نشان میدهد.
هوش مصنوعی: باغبان در چشمان من تصویر چهره و موهای تو را مشاهده کرد و به دور جوی آب، گلهای لاله و سنبل را کاشت.
هوش مصنوعی: من از تظاهرگرایی و زهد ریایی خسته شدهام و به دنبال این هستم که خودم را از این دردها پاک کنم.
هوش مصنوعی: ای کسی که میگویی میتوانی از آن بت خویشتن را جدا سازی، بدان که من با نوشیدن می، خود را بهتر از تو میشناسم.
هوش مصنوعی: من به تو میگویم که برای خاک سرزمینت آمادهام تا بهایی بپردازم. بگذار جامی که در دست داری، آبروی خودت را حفظ کند و از آن مراقبت کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آرزومند توام، بنمای روی خویش را
ور نه، از جانم برون کن آرزوی خویش را
جان در آن زلفست، کمتر شانه کن، تا نگسلی
هم رگ جان مرا، هم تار موی خویش را
خوبرو را خوی بد لایق نباشد، جان من
[...]
رفت سوی خانه چون بنمود روی خویش را
تا نماید بر غریبان راه کوی خویش را
در نیابم لذتی از همزبانیهای یار
بس که می یابم پریشان، گفت وگوی خویش را
آن پری از من گریزان است و من از انفعال
[...]
از فلک هرگز نخواهم آرزوی خویش را
در گره دارم چو گوهر آبروی خویش را
قسمتم لبریز صهبا می کند همچون سبو
گر فشارم با دو دست خود گلوی خویش را
نیست هرگز خالی از سودای عشق او سرم
[...]
جلوه گر خواهی چو در آئینه روی خویش را
در ضمیر ما ببین روی نکوی خویش را
ظاهر و باطن نکویی را دریغ از ما مدار
گل دریغ از کس ندارد رنگ و بوی خویش را
عقده از زلف تو بگشود و بکار من ببست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.