گنجور

 
۲۶۴۱

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۳

 

... در این دو روز ببین فکر خود که نیست میسر

تهیه سفر مرگ بی دماغ جوانی

شراب داد چو ساقی پیاله باز ستاند ...

واعظ قزوینی
 
۲۶۴۲

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۶

 

... نبود جامه اگر سوسنی و یاسمنی

نکنی گر سفر مکه و یثرب چه غم است

طاق درگاه ضرور است که باشد مدنی ...

واعظ قزوینی
 
۲۶۴۳

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۲

 

... کاین سعادت نیست ممکن چون ز پیری خم شوی

نطفه از پشت پدر صورت نبندد بی سفر

قطره ها باید زدن خواهی اگر آدم شوی ...

واعظ قزوینی
 
۲۶۴۴

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۳۲ - تاریخ درگذشت ملابوذر فرزند مولانا خلیل الله قزوینی

 

بوذر آن نو گل بستان کمال

کرد از این عالم فانی چو سفر

نو گلی رفت که چون لاله گذاشت ...

واعظ قزوینی
 
۲۶۴۵

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - سپاس یزدان

 

... مکان گردی از لشکر شوکتش

از او در سفر مهر گیتی فروز

شفق آتش کاروانگاه روز ...

واعظ قزوینی
 
۲۶۴۶

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۳ - مثنوی سفرنامه مازندران واعظ و تعریف شهر اشرف و مدح شاه عباس ثانی

 

... که برخیز و چراغ عزم بر کن

از این کلفت سرا چندی سفر کن

که گل شد خار تا از گل سفر کرد

سخن شد تا نفس از دل سفر کرد

سفر روشنگر مرآت جان است

سفر صافی کن آب روان است

سفر سرمایه عیش و سرور است

که غیبت از وطن عین حضوراست

بود رنج سفر درمان هر درد

بود گرد سفر آب رخ مرد

کس از گرد سفر نقصان نبیند

که دل خیزد و بر رخ نشیند ...

... توقف در وطن دارد ملامت

مکن جز در سفر قصد اقامت

ترا نفس از سفر هموار گردد

که توسن نرم از رفتار گردد

رهی در پیش داری سوی عقبی

بکن خود را یراق از این سفرها

ز جا برخیز هان ای دست کاهل ...

واعظ قزوینی
 
۲۶۴۷

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » اضافات » مرثیه شاه شهدا گوهر دریای امامت حضرت حسین بن علی «ع »

 

... نگسست ز هم قافله اشک یتیمان

تا شاه شهیدان ز جهان عزم سفر کرد

هر شام نه خورشید نهان شد بته خاک ...

واعظ قزوینی
 
۲۶۴۸

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۹۹

 

شد کاروان عمر بکن خویش را خبر

آماده بودنست ترا زاد این سفر

واعظ قزوینی
 
۲۶۴۹

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

آسودگی کجا دل بیتاب من کجا

شوق سفر کجا و قرار وطن کجا

در پرده جذبه گر نشود رهنمای شوق ...

اسیر شهرستانی
 
۲۶۵۰

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

... باطن از آیینه رنجد رازدان عشق را

شوقم از جا برد وصل کعبه دیدم بی سفر

خضر پرواز است راه بی نشان عشق را ...

اسیر شهرستانی
 
۲۶۵۱

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

... گریه داده است ندانسته به سیلاب مرا

شور بیطاقتیم در سفر آرام است

تا نداند کسی از عشق تو بیتاب مرا

اسیر شهرستانی
 
۲۶۵۲

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

... شد گرد عزلتم گل آوارگی اسیر

حب وطن نوید سفر می دهد مرا

اسیر شهرستانی
 
۲۶۵۳

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

جذبه ها زین کوشش بی بال و پر دیدیم ما

کعبه و بتخانه را در یک سفر دیدیم ما

هجر ما آیینه وصل است و بعد آیین قرب ...

... چون توکل خضر ره شد کاهلی ها سرعت است

منزل مقصود بی عزم سفر دیدیم ما

امتیاز قدر بی قدری فزون است از قیاس ...

اسیر شهرستانی
 
۲۶۵۴

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

... بازگشتن گرچه هست اما وداع تربت است

می روم از خویشتن عزم سفر دارم بیا

اسیر شهرستانی
 
۲۶۵۵

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

... به رفوکاری کتان مهتاب

سفر فیض اینچنین باید

کاروانی است بیزبان مهتاب ...

... داشت تا یک نفس گمان مهتاب

سفرکعبه در جوانی کرد

مرحبا پیر رهروان مهتاب ...

اسیر شهرستانی
 
۲۶۵۶

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

... پای طلب که آبله پرورد غربت است

هر جا که می روم سفر کعبه من است

از فیض عشق خضر رهم گرد غربت است

آزاد کرده سفر بی تکلفم

در دل مرا خیال وطن درد غربت است

آتش دلیلداغ جگر توشهگریه آب

با عشق هرکه کرد سفر مرد غربت است

مانند گردباد غریب است در وطن ...

اسیر شهرستانی
 
۲۶۵۷

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

سوخت زندان خمارم سفر شیشه کجاست

گوشه میکده آن دیر حرم پیشه کجاست ...

اسیر شهرستانی
 
۲۶۵۸

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

... می نماید ز جبین راز نهانی که تو راست

سفر طول امل خضر سبک پی چه کند

بلد راه تو بس خواب گرانی که تو راست ...

اسیر شهرستانی
 
۲۶۵۹

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

... تیغ نهان گداز طراز میان خوش است

اکسیر آبروست سفر در رکاب عشق

پرواز گوهر از صدف آشیان خوش است ...

اسیر شهرستانی
 
۲۶۶۰

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

دل اگر رفت گرفتار طلسم خاک است

سر اگر نیست به جا در سفر فتراک است

خون ما ریخت که آتش به جهان اندازد ...

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۱۳۱
۱۳۲
۱۳۳
۱۳۴
۱۳۵
۱۸۱