گنجور

 
اسیر شهرستانی

قطع نظر جزای دل بدگمان خوش است

تیغ نهان گداز طراز میان خوش است

اکسیر آبروست سفر در رکاب عشق

پرواز گوهر از صدف آشیان خوش است

آخر دچار تیر تو شد استخوان من

بال هما گشادن بال کمان خوش است

گل گل شکفته مجلس نیرنگ روزگار

تا هست حرف صافدلی در میان خوش است

در زیر چرخ وسعت یک انتعاش نیست

پرواز بال بسته در این گلستان خوش است

زنجیر را چو تار نفس پاره می کند

دیوانه ای است دل که به بند زبان خوش است

راز نهان ز صفحه سیما نخواندگان

آن دل که نیست خون شده امتحان خوش است

دیوانگی است دامش و زنجیر دانه اش

صیاد ما پری است ز مردم نهان خوش است

امشب که چشم شوخ تو خوابش نمی برد

تا حشر اگر اسیر شود قصه خوان خوش است