گنجور

 
اسیر شهرستانی

تا روغن چراغ دلم درد غربت است

اسباب خانه وطنم گرد غربت است

کی می شود شکنجه کش دامن وطن

پای طلب که آبله پرورد غربت است

هر جا که می روم سفر کعبه من است

از فیض عشق خضر رهم گرد غربت است

آزاد کرده سفر بی تکلفم

در دل مرا خیال وطن درد غربت است

آتش دلیل،داغ جگر توشه،گریه آب

با عشق هرکه کرد سفر مرد غربت است

مانند گردباد غریب است در وطن

هرکس که در میانه جهانگرد غربت است؟

گردد جهان نورد اگر بشنود اسیر

این سرگذشت ما که ره آورد غربت است