گنجور

 
۲۴۲۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۴

 

... شیوه من نیست چون گردنکشان استادگی

سر چو موج از خوش عنانی در سرابم داده اند

یک جهان لب تشنه را بر من حوالت کرده اند ...

صائب تبریزی
 
۲۴۲۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۸

 

... درد این نه شیشه را در ساغر ما کرده اند

چشم ما از شسته رویان موج کوثر می زند

سر برون این حوریان از منظر ما کرده اند ...

صائب تبریزی
 
۲۴۲۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۱

 

... لنگر تسلیم از دست تو بیرون رفته است

ورنه از موج خطر بسیار ساحل کرده اند

کشتگان عشق اگر دستی برون آورده اند ...

صائب تبریزی
 
۲۴۲۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۴

 

... کوته اندیشان که دل بر قصر دولت بسته اند

دست خود چون موج بر دوش حباب افکنده اند

هوشیاران صایب از دوزخ محابا می کنند ...

صائب تبریزی
 
۲۴۲۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۵

 

... ساده لوحانی که دل بر قصر دولت بسته اند

دست خود چون موج بر دوش حباب افکنده اند

چون نخیزد شور محشر صایب از گفتارشان ...

صائب تبریزی
 
۲۴۲۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹۲

 

... شیشه دل را مگر از سنگ طفلان ساختند

می زند موج قیامت سینه های زخم دار

زلف مشکین که را دیگر پریشان ساختند ...

صائب تبریزی
 
۲۴۲۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹۳

 

... مصریان خونی که در جام زلیخا ریختند

بر سر هر خار و خس چون موج می لرزد دلش

هر که را چون بحر گوهر در ته پا ریختند ...

صائب تبریزی
 
۲۴۲۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹۸

 

... قطره بیهوده در ظلمات اسکندر زند

خشک چون موج سراب از شوره زار آید برون

غوطه گر لب تشنه دیدار در کوثر زند ...

صائب تبریزی
 
۲۴۲۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۰

 

... بی قراری در حریم وصل عاشق را به جاست

موج پیچ و تاب در آغوش دریا می زند

هرکه بردارد به دوش از بردباری بار خلق ...

صائب تبریزی
 
۲۴۳۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۶

 

... غنچه در پیش گل روی تو زانو می زند

چون شود از عارضش آب طراوت موج زن

از خجالت دست خود آیینه بر رو می زند ...

صائب تبریزی
 
۲۴۳۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۸

 

... حسرت عشاق افزون می شود در عین وصل

موج ها خمیازه در آغوش دریا می کشند

گرچه لیلی عمرها شد تا ازین صحرا گذشت ...

صائب تبریزی
 
۲۴۳۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۹

 

... پاکبازانی که دست از رشته جان شسته اند

بی تکلف بحر را چون موج در بر می کشند

می رسانند از دل دریا به ساحل نامه ها

موجها گاهی زدست بحر اگر سر می کشند

چون صدف لب پیش ابر نوبهاران باز کن ...

صائب تبریزی
 
۲۴۳۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۳

 

... رهنورد شوق را منزل شود سنگ فسان

موج هیهات است در ساحل میان راوا کند

نفس سرکش گردد از اقبال دنیای خسیس ...

صائب تبریزی
 
۲۴۳۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۵

 

... از صدف بیرون چو آید چشم گوهر وا کند

من گرفتم بحر سر تا پا شود ناخن زموج

نیست ممکن عقده ای از کار گوهر وا کند

کاروان شوق هیهات است از هم بگسلد

موج در هر جنبشی آغوش دیگر وا کند

هر طرف موری کمند جذبه ای چین کرده است ...

صائب تبریزی
 
۲۴۳۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲۲

 

... خودنمایی در میان بحر کردن مشکل است

موج ازان صایب تلاش صحبت ساحل کند

صائب تبریزی
 
۲۴۳۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳۶

 

... گردد از چین جبین حرص طمعکاران زیاد

پیچ و تاب تشنه را موج سراب افزون کند

کو تهی دست درازش را بود در آستین ...

صائب تبریزی
 
۲۴۳۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵۵

 

... ناتوانی بس که پیچیده است بر اعضای من

بر تنم موج هوا کار سلاسل می کند

خنده دل را به دست ناامیدی واگذار ...

صائب تبریزی
 
۲۴۳۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۱

 

... بر کریمان رفتن مهمان گرانی می کند

می خورد بر هم می روشن زدست انداز موج

سبزه خط بر لب جانان گرانی می کند ...

... بر تن آزاده زنجیرست نقش بوریا

موج بر سیل سبک جولان گرانی می کند

صحبت افسردگان افسردگی می آورد ...

صائب تبریزی
 
۲۴۳۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۲

 

... جلوه گل خار در چشم تماشا بشکند

از شکستن تیغ ما در موج جوهر گم شده است

دست بیداد فلک دیگر چه از ما بشکند ...

... کشتی ما چون صدف در دامن ساحل شکست

وقت موجی خوش که در آغوش دریا بشکند

حیرت این خار نایابی که در پای من است ...

صائب تبریزی
 
۲۴۴۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۳

 

... خویش را بشکن که برگردد به دریا زودتر

موج را بر یکدگر چندان که ساحل بشکند

به که از سر گیرد احرام حریم کعبه را

راهرو را زیر پا گر خار غافل بشکند

تشنه دریا به هر موجی تسلی کی شود

کی خمار من به آب تیغ قاتل بشکند

تار و پود موج این دریا بهم پیوسته است

می زند بر هم جهان را هر که یک دل بشکند ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۱۲۰
۱۲۱
۱۲۲
۱۲۳
۱۲۴
۲۶۳