گنجور

 
صائب تبریزی

وقت جمعی خوش که دفتر را در آب افکنده اند

مهر گل از دوربینی بر گلاب افکنده اند

کرده اند آنها که خود را در چمن گردآوری

سر چو شبنم در کنار آفتاب افکنده اند

ساده لوحانی که دارند از جهان راحت طمع

دام بهر صید در بحر سراب افکنده اند

رهبر عشق حقیقی می شود عشق مجاز

زین سرپل تشنگان خود را در آب افکنده اند

شستشوی دیده منظورست بهر دیدنش

عشقبازان گر نظر بر آفتاب افکنده اند

تا زخود پهلو تهی روشن ضمیران کرده اند

آسمان را چون مه نو در رکاب افکنده اند

غافل از افسانه نتوان کرد اهل عشق را

کز دل روشن، نمک در چشم خواب افکنده اند

موی آتش دیده گردیده است مژگانها تمام

تا زروی آتشین او نقاب افکنده اند

کوته اندیشان که دل بر قصر دولت بسته اند

دست خود چون موج بر دوش حباب افکنده اند

هوشیاران صائب از دوزخ محابا می کنند

میکشان صدره بر این آتش کباب افکنده اند