گنجور

 
۲۳۸۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۷

 

... پای در این جوی نهی تا به قیامت نرهی

هر که در این موج فتد تا لب دریا کشدش

گول شود هول شود وز همه معزول شود ...

مولانا
 
۲۳۸۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۱

 

... بگفتم پیر را بالله توی اسرار گفت آری

منم دریای پرگوهر به دریابار جوییدش

زهی گوهر که دریا را به نور خویش پر دارد

مسلمانان مسلمانان در آن انوار جوییدش ...

مولانا
 
۲۳۸۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۲

 

... چه خوردست او که می پیچد دو نرگسدان خمارش

چه باشد در چنان دریا به غیر گوهر گویا

چه باتابست آن گردون ز عکس بحر دربارش ...

مولانا
 
۲۳۸۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۱

 

... نی میوه و نی شیوه نی چرخ و مه و مه وش

جز ما و تو و جامی دریا کف خوش نامی

چون دیگ مجوش از غم چون ریگ بیا درکش ...

مولانا
 
۲۳۸۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۸

 

... لیکن چه کنم که رسم کهنه ست

دریا خاموش و موج در جوش

مولانا
 
۲۳۸۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۷

 

... تا فروتر می روی هر روز با قارون خویش

یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق

گفتمش چونی جوابم داد بر قانون خویش

گفت بودم اندر این دریا غذای ماهیی

پس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذاالنون خویش ...

مولانا
 
۲۳۸۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۸

 

... بعد از آن خواهی وفا کن خواه رو بیگانه باش

درهای باصدف را سوی دریا راه نیست

گر چنان دریات باید بی صدف دردانه باش

بانگ بر طوفان بزن تا او نباشد خیره کش ...

مولانا
 
۲۳۸۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵۵

 

... تا نگردد خشک شاخ اخضرش

در تک دریا گریزد هر صدف

تا بنربایند گوهر از برش ...

مولانا
 
۲۳۸۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵۹

 

... گر نمی خواهی که خردت بشکند

مرده شو با موج و با دریا مکوش

گر بگویی عاشقم هست امتحان ...

مولانا
 
۲۳۹۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۴

 

... تا نکشم آب جو تا نکنم اغتراف

ترک سقایی کنم غرقه دریا شوم

دور ز جنگ و خلاف بی خبر از اعتراف ...

مولانا
 
۲۳۹۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۷

 

... دیرست کز آب های دیده

دریا کردی کنار عاشق

زین ها چه زیانش چون تو باشی ...

مولانا
 
۲۳۹۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۴

 

... نی قاضیی نی شحنه ای نی میر شهر و محتسب

بر آب دریا کی رود دعوی و خصمی و جدل

مولانا
 
۲۳۹۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۷

 

... آن برف گوید دم به دم بگذارم و سیلی شوم

غلطان سوی دریا روم من بحری و دریاییم

تنها شدم راکد شدم بفسردم و جامد شدم ...

مولانا
 
۲۳۹۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۴

 

... چهل سال است چون موسی به گرد این بیابانم

مپرس از کشتی و دریا بیا بنگر عجایب ها

که چندین سال من کشتی در این خشکی همی رانم ...

مولانا
 
۲۳۹۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۰

 

... برآور سر ز جود من که لاتأسوا نمودستم

اگر فانی شود عالم ز دریایی بود شبنم

گر افتاده ست او از خود نیفتاده ست از دستم

جهان ماهی عدم دریا درون ماهی این غوغا

کنم صیدش اگر گم شد که من صیاد بی شستم

مولانا
 
۲۳۹۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳۵

 

... دلا چون گرد برخیزی ز هر بادی نمی گفتی

که از مردی برآوردن ز دریا گرد می دانم

جوابم داد دل کان مه چو جفت و طاق می بازد ...

مولانا
 
۲۳۹۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳۶

 

... ز ماهت ماه ما روشن چه همراهی نمی دانم

زهی دریای بی ساحل پر از ماهی درون دل

چنین دریا ندیدستم چنین ماهی نمی دانم

شهی خلق افسانه محقر همچو شه دانه ...

مولانا
 
۲۳۹۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۵

 

... نک می کشدم سیلم آن سوی که بد میلم

کز فرقت آن دریا بس گرم جگر دارم

می تازم ترکانه تا حضرت خاقانی ...

... تینما خو نتیلوسی یاد تو سمر دارم

باقیش بفرما تو ای خسرو دریاخو

بستم چو صدف من لب یعنی که گهر دارم

مولانا
 
۲۳۹۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۵

 

... گفتند که این هست ولیکن اگر آییم

گفتم که چو دریا به سوی جوی نیاید

چون آب روان جانب او در سفر آییم ...

مولانا
 
۲۴۰۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۰

 

... که نشناسد از آن دم جان آدم

ز شور اوست چندین جوش دریا

ز سرمستی او مست است عالم ...

مولانا
 
 
۱
۱۱۸
۱۱۹
۱۲۰
۱۲۱
۱۲۲
۳۷۳