گنجور

 
۲۳۴۱

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۶ - در مدح شمس‌الدین اغل بیک

 

... نه کسی یک نفس مرا غمخوار

همه بستر ز اشک من رنگین

همه کشور ز آه من بیدار ...

... برهانیدت ایزد از غم و بار

بند بگشود چرخ تنگ مباش

راه بنمود بخت باک مدار

به تو آورد سعد گردون روی ...

... دولت آنرا همی نهد مقدار

بنده نیز ار به حکم اومیدی

مدحتی گفت ازو عجب مشمار ...

... روز شادیت را مباد کنار

پای بدگوی حاسدت در بند

سر بدخواه و دشمنت بر دار

انوری
 
۲۳۴۲

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۷ - (گویا در ادامهٔ قصیدهٔ دی بامداد عید که بر صدر روزگار ...)

 

... گرگ ستم سمین بره عافیت نزار

پهلوی ملک بستر عدل آنگهی بسود

کاقبال کرد بالش عالیت آشکار ...

... وی هم ز آفتاب و هم از آسمانت عار

از گفتهای بنده سه بیت از قصیده ای

کانجا نه معتبر بود اینجا نه مستعار ...

انوری
 
۲۳۴۳

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۰ - در مدح امیر اسفهسالار نصرةالدین تاج‌الملوک ابوالفوارس

 

... گر قدر و قدرت تو شدی یار روزگار

قدرت برون بماند چون بنای کن فکان

بنهاد اساس دایره کردار روزگار

ور در درون دایره ماندی ز رفعتش ...

... ای وقف کرده دولت موروث و مکتسب

بر تو قضا و بستده اقرار روزگار

تزویر این و آن نه همانا به دل کند

اقرار روزگار به انکار روزگار

زیرا که روزگار ترا نیک بنده ایست

احسنت ای خدای نگهدار روزگار

تا بندگیت عام شد آزاد کس نماند

الا که سرو و سوسن از احرار روزگار ...

انوری
 
۲۳۴۴

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۰ - در مدح ناصرالدین ابوالفتح طاهر

 

... خصم اگر گوید که من همچون توام گو آب را

بس که بندد چون هوا جنبان شود نقش حریر

لیک از ناهید گردون پرس تا بر شاهرود ...

... گرچه کوته دیدگان را در خیال افتد منیر

مشرق صبح حسود تو ز شام آبستن است

زانکه هرگز برنیاید هیچ صبحش جز که قیر ...

... از سپاه دی کی اندیشند تیز و زمهریر

صاحبا صدرا خداوندا کریما بنده را

تا که باشد هست از این خدمت چو از جان ناگزیر ...

... آخرم تا کی دهی بی جرم در لوزینه سیر

گر فطیری در تنوری بستم آن دوران گذشت

چرخ از آن سهوم برون آورد چون موی از خمیر ...

انوری
 
۲۳۴۵

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۰ - در مدح صاحب اوحدالدین اسحق

 

... که نبد آشنا هوای رواق

بنشستیم بر دریچگکی

که همی دید قوسی از آفاق ...

... آسمانهاش خاضع الاعناق

مکنتش بسته با قضا پیمان

قدرتش کرده با قدر میثاق ...

انوری
 
۲۳۴۶

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۲ - در مدح امیر اسفهسالار فخرالدین اینانج بلکا خاصبک

 

... نه یقین بر طول و عرض لشکرت واقف نه شک

بسته گرد موکبت صد پرده بر روی سماک

کرده نعل مرکبت صد رخنه در پشت سمک ...

... زید از اهل درج شد عمرو از اهل درک

ور به یزدان اقتدا کردست سلطان واجبست

شاه والا برنهد چون حق نکو کردست دک

حذ و قدر بندگان نیکو شناسد پادشاه

خود تفاوت در عیار زر که داند جز محک ...

... دشمنان با یک دهن پر خنده کانک قد هلک

آسمان خود سال و مه با بنده این دستان کند

در دی اش با خیش دارد در تموزش با فنک ...

انوری
 
۲۳۴۷

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۷ - در مدح ناصرالدین طاهر و وصف ربیع

 

... ساعد و ساق عروسان چمن را بینی

همه بربسته حلی و همه پوشیده حلل

پیش پیکان گل و خنجر برق از پی آن ...

... شحنه نفس نباتیش درآرد به عمل

باد با آب شمر آن کند اندر بستان

که کند با رخ آیینه به سوهان مصقل ...

... وی قوانین سخن بی سر کلکت مختل

بنده سالیست که تا در کنف خدمت تو

غم ایام نخوردست چه اکثر چه اقل ...

... دست عدل تو گشادست چنان بر عالم

که فرو بندد اگر قصد کند دست اجل

بر تو واقف نشود عقل کل از هیچ قیاس ...

... دولت خفته او را ز چنان خواب کسل

لله الحمد که تا حشر نمی باید بست

در قطار تعبش نیز نه ناقه نه جمل ...

... روزه پذرفته و روزت همه فرخنده چو عید

وز قضا بستده با دخل ابد وجه ازل

انوری
 
۲۳۴۸

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۸ - در مدح دستور نظام‌الملک صدرالدین محمد

 

... به سعد اختر و میمون زمان و خرم حال

به بارگاه وزارت به فرخی بنشست

خدایگان وزیران و قبله آمال ...

... کریم طبع و پسندیده فعل و خوب خصال

ببسته از پی حکمش میان زمین و زمان

گشاده از پی حمدش زبان نسا و رجال ...

... وگر به بحر برند از سیاست تو مثال

در آن بنفشه به جای خاره صلب

وزین پشیزه بریزد ز پشت ماهی دال ...

... کنون گهست که با سگ درون شود به جوال

بزرگوارا من بنده گرچه مدت دیر

به خدمتت نرسیدم ز گردش احوال ...

... جمال جاه تو از پرده برگشاید روی

همان قدر تو بر بنده گستراند بال

بحق خاتم و کلک تو بر یسار و یمین

که بی تو باز ندانسته ام یمین ز شمال

به بند چرخ بدم بسته تاکنون که گشاد

خدای بر من و بر دیگران در اقبال ...

انوری
 
۲۳۴۹

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۱ - در مدح صدرالامم کمال‌الدین محمود

 

... هر کجا امرت سبک دارد عنان

چرخ بستاند رکاب امتثال

هر کجا قهرت گران دارد رکاب ...

... معتدل اقبال بادی کو چرا

زانکه بنیاد بقا شد اعتدال

انوری
 
۲۳۵۰

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۴ - در مدح امیر ضیاء الدین مودود احمد عصمی و تهنیت او به تشریف سلطان

 

... فلک را قدر تو والا ذعالی

جهان را حزم تو بنیاد محکم

کند امن تو آب فتنه تیره ...

... چه جای این حدیثست آسمان هم

ستم تا پای عدلت در میان بست

نهادست از تحیر دست بر هم ...

... چو تو در دور آدم کس ندیدست

کریم ابن کریمی تا به آدم

غرض ذات تو بود ارنه نگشتی

بنی آدم به کرمنا مکرم

بیانم هست از وصف تو عاجز ...

انوری
 
۲۳۵۱

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۷ - در مدح عمادالدین پیروزشاه و خواجه جلال‌الوزرا

 

ای رایت رفیعت بنیاد نظم عالم

وی گوهر شریفت مقصود نسل آدم ...

... زان فتنه پیاپی زان آفت دمادم

در دی مه حوادث از بیخ و بن برآمد

ملکی که بود عمری چون نوبهار خرم ...

... حالی که رای عالی داند چو روز روشن

من بنده چند گویم چندین صریح و مبهم

در جمله ملک و دین را با آن دو زخم مهلک ...

... سوری چینن نبودی بعد از چنان دو ماتم

همواره تا که باشد در جلوه گاه بستان

پیش زبان بلبل سوسن زبان ابکم

در باغ آفرینش از حرص خدمت تو

همچون بنفشه هرگز پشتی مباد بی خم

هم خانه با سعادت بختت چو راز با دل ...

... روزت چو عید فرخ عیدت چو روز میمون

وز روزه تنفس بربسته خصم را دم

انوری
 
۲۳۵۲

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۳ - در مدح ضیاء الدین مودودبن احمد عصمی

 

... یاس تلخی نیارد اندر کام

کشتگان را ز گرگ بستاند

دیت اندر حمایتش اغنام ...

... که به اوصاف آن رسد اوهام

بنده شد مدتی که در خدمت

گه به هنگام و گه به ناهنگام ...

انوری
 
۲۳۵۳

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۴ - در صفت افلاک و بروج و مدح صاحب ناصرالدین

 

... در ترازوی چرخ چیزی نه

جز مراد لیام و غبن کرام

جویبار مجره را سرطان ...

... صدر اسلام و اختیار انام

صاهربن مظفر آنکه ظفر

رایتش را ملازمست مدام

آنکه از بهر خدمتش بندد

نقش تصویر نطفه در ارحام ...

... عدل باشد بلی دلیل دوام

بانفاذت ز گرگ بستاند

دیت کشتگان خود اغنام ...

انوری
 
۲۳۵۴

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۷ - قال فی‌التفاخر و شکایة الزمان

 

... خورشید غم ز چشمه دل سر برآورد

تا کان لعل گردد بالین و بسترم

حالم مخالف آمد از آن در جهان عمر ...

... ناچیز شد وجودم از اشکال مختلف

گویی عرض گشاده شد از بند جوهرم

از روشنان شب که چو سیماب و اخگرند ...

... بی آب شد چو چشمه خورشید روزگار

در عشق او رواست که بنشیند آذرم

بر من در حوادث و انده از آن گشاد ...

... وین دهر توسن است و نگردد مسخرم

ای چرخ سفله پرور دلبند جان شکر

شد زهر با وجود تو در کام شکرم ...

... اوتاد هفت کشور اگر کان زر شوند

همت در آن نبندم و جز خاک نشمرم

گشتم غلام همت خویش از برای آنک ...

... روح آرزو کند که چون این چرخ لاجورد

بندد ز اختران خردبخش زیورم

لیکن چو زهره بر شرف چرخ چون شوم

کز باد و خاک و آتش و آبست پیکرم

تا از حد جهان ننهم پای خود برون

گردون به بندگی ننهد دست بر سرم

حوران همه گشاده نقاب از جمال خویش

من چون خیال بسته تمثال آزرم

در آرزوی لفظ فلکسای من جهان ...

... گیرم کنون چو صبح گریبان آسمان

در عالم خیال چه باشد چو بنگرم

در مکتب ادب ز ورای خرد نهاد ...

... از بهر دیدنم همه تن چشم شد فلک

چون بنگرم به عقل فلک را چو دلبرم

در دیده جهان ز لطافت چو لعبتم ...

... بر آسمان جان چو عطارد سخنورم

گلهای بوستان سخن را چو گلبنم

عنقای آشیان خرد را چو شهپرم ...

... تا مضمر آنچه بود کنون گشت مظهرم

بر من چو باز شد در بستان سرای جان

زین نظم جانفزای جهان گشت چاکرم ...

انوری
 
۲۳۵۵

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۳ - در مدح سیداجل عمادالدین ابوالفضل طورانی

 

... به پنجم اندر زایشان زمام کش ترکی

که گاه کینه ببندد زمانه را گردن

به گرز آهن سای و به نیزه صخره گذار ...

... فرود ازو بدو منزل کنیزکی دیدم

بنفشه زلف و سمن عارضین و سیم ذقن

رخش زمی شده چون لعل و بربطی به کنار ...

... ضمیر دشمن او در درون پیراهن

ز تف هیبت او در دلش ببندد خون

چنانکه بر رخ عناب و در دل روین ...

... از آن جدا نتوان کرد جود را به حسام

بر آن دگر نتوان بست بخل را به رسن

حکایتی است از آن طبع آب در دریا ...

... گهر ز صحبت آن دست یافتست ثمن

ابا به پیش تو دربسته گردش ایام

و یا به مدح تو بگشاده گیتی توسن ...

... به فر بخت تو دایم به شش نتیجه خوب

ز بهر جشن تو آبستن است شش مسکن

صدف به گوهر و نافه به مشک و نی به شکر ...

... به رنگ زر عیار و به عهد سرو چمن

ز فر این بود آن سرفراز در بستان

ز شرم این بود این زرد روی در معدن

ز بهر رتبت درگاه تست زاینده

ز بهر مالش بدخواه تست آبستن

بسیط مرکز هامون به گونه گونه گهر ...

... به مدحت تو زبان زمانه تر بودست

از آن زمان که ترا تر شده است لب به لبن

همیشه تا که کند باد جنبش و آرام ...

انوری
 
۲۳۵۶

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۴ - در مدح امیر عادل ضیاء الدین مودود احمد عصمی

 

... به عزم خدمت درگاه پیشوای جهان

به طالعی که ببسته است ز ابتدای وجود

به پیش طالع عالیش بر سپهر میان ...

... ز آب گرد برآرد به یاد باد افراه

ز شیر کین بستاند به شیر شادروان

هر آن کمر که نه ازبهر خدمتش زنار ...

... سر انامل او را به ابر در نیسان

خرد قلم بستد از اناملم بشکست

چه گفت زهی غیبت و زهی بهتان ...

... تشبهیست ز عدل تو عدل نوشروان

کمر ببسته به سودای خدمتت جوزا

کله نهاده ز تشویر رفعتت کیوان ...

... ز روی عفوش طاغی مخوان به یک طغیان

به عذر ماضی تا کین ز خصم بستاند

نشسته بر سر پایست و بر سر پیمان ...

... خیال نیز نبیند به خواب در زیشان

نه دیر زود که خر بندگان لشکرگاه

به پالهنگ ببندند گردن الخان

چنان شود که شود موی بر تنش مسمار ...

انوری
 
۲۳۵۷

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۱ - در مدح فخرالسادات مجدالدین ابوطالب نعمه

 

... قدر او شاه و آسمان فرزین

بسته دست خلقتنی من نار

باس او بر خلقته من طین ...

... درج نطق ترا به در ثمین

فحل وهم تو کرده آبستن

نوع کلک ترا به سحر مبین ...

... که خدایش مغیث باد و معین

عیش من بنده پار عیشی بود

چون جوانی خوش و چو جان شیرین ...

... نتوان گفتنت بیا و ببین

چتوان کرد اگر چنان بنماند

بنماند همیشه نیز چنین

حالی از چور آسمان باری ...

... تا تهی دارم از یسار یمین

عرصه تنگست و بند سخت و مرا

در همه خان و مان نه غث و سمین ...

... هم در این بیشه بوده شیر عرین

شعر من بنده در مدیح به بلخ

این نخستین شناس و باز پسین ...

... بادی اندر بهار دولت خویش

تازه چون گل نه چون بنفشه حزین

آب آتش نمای در جامت ...

انوری
 
۲۳۵۸

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۳ - فخرالدین خالد قطعه‌ای به مطلع زیر به انوری نوشته و او را مدح گفته انوری در جواب فخرالدین قصیدهٔ ذیل را گفته و پسر او را که طفل بوده ستوده

 

... بارز صیت دیگران ترقین

کفو کو تا بنات طبع ترا

دهد از کاف کن فکان کابین ...

... خود بر آن عزم جبر کرد کمین

وین دو بیتک نیارم اندر بست

با گرانباری من مسکین ...

... زلف شمشاد از رخ نسرین

تا ز تاثیر صد قران یابند

در خم آسمانش هیچ قرین ...

... پایه نازلش مکن تعیین

زان که تا بنگری بگیرد از او

عرصه روزگار در ثمین ...

... کز پی مهد عهد او تایید

گاه بستر شدی و گه بالین

عالمی در حنین عشقش و او ...

انوری
 
۲۳۵۹

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۴ - مدح ملک‌الاسخیا ابوالمفاخر امیر فخرالدین

 

... به ورم کی شود نزار سمین

یارب آن نقشبند مصری چیست

که بود با انامل تو قرین ...

... گنجها دارد از علوم دفین

نه شهابست و بفکند هر روز

سیرش از چرخ ملک دیو لعین ...

... که چه می خواهد از من مسکین

تا چو زین بسترم خلاص دهد

آستان تو باشدم بالین ...

... وز زمینت به مهر باد آمین

عالمت بنده باد و دهر غلام

ایزدت یار باد و چرخ معین

انوری
 
۲۳۶۰

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۶ - در مدح ناصرالدین طاهربن مظفر

 

... نصرت کردگار ناصر دین

طاهربن المظفر آنکه ظفر

هست در کلک و خاتمش تضمین ...

... به ورم کی شود نزار سمین

صاحبا بنده را در این یکسال

در مدیح تو شعرهاست متین ...

... نه همانا که حالتیست چنین

گه ز خاک تحیرش بستر

گه ز خشت تحسرش بالین ...

انوری
 
 
۱
۱۱۶
۱۱۷
۱۱۸
۱۱۹
۱۲۰
۵۵۱