امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۳۳
... میان بادیه قهر در شب بدعت
زمانه بود سراسیمه و فتاده ز راه
چو ماه دولت او زاسمان ملک بتافت ...
... سموم خشم تو و زمهریر کینه تو
بر آن زمین که رود روز رزم و بادافراه
معاندان را در استخوان بسوزد مغز ...
... همی کنم به ری آن خواب را کنون تعبیر
که در مه رمضان پار دیده ام به راه
ز بهر مجلس عالیت کرده بودم جمع ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۳۴
... قیمت تاج و نگین و تیغ و تخت و بارگاه
هست رایش خلق را سوی سعادت راهبر
بی مبارک رای او سوی سعادت نیست راه
روی نصرت را دم شمشیر او دارد سپید ...
... تو پناه خلق بادی و تو را ایزد پناه
خشم تو مانند آتش باد وگمراهان چو نی
کین تو چون باد صرصر باد و بدخواهان چوکاه
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۳۹
... برد ز بیت الحرم به مسجد اقصی
داد تو را حلم و علم خضر و براهیم
حکم سلیمان و پارسایی یحیی ...
... از جهت آن رسید دیر به خدمت
کز خطر راه بود با غم و شکوی
صعب رهی کاندرو نصیب نیابد ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۴۳
... همی نگار شود روی حور فرش تو را
بر آن امید که یک راه روی او سپری
تورا سزد زجهان باده خوردن و رامش ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۵۷
... چون رأی تیره دلان پرپیج و تاب و خمی
چون راه بدکنشان پررنگ و زرق و فنی
گویی دلیل غمی کاسیب جان و دلی ...
امیر معزی » ترکیبات » شمارهٔ ۱
... بر سیرت قلندریانم ز بیم آنک
مستم ز عشق و راه قلندر همی زنم
لیکن مرا کسی نشناسد قلندری ...
... کیوان گلیم دشمن او را سیاه کرد
گیتی گشاد راه فنا بر مخالفان
هرکس که شد مخالفش آهنگ راه کرد
جایی که شد به کینه و جایی که شد به مهر ...
امیر معزی » ترجیعات » شمارهٔ ۲
... فر تو چون پر جبرییل امین باد
گرچه ز چین تا به مصر راه درازست
ملک تو از حد مصر تا در چین باد ...
امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۴
... او و من هر دو به مهر و دوستی یکتا دلیم
نیست راه اندر میانه حاسد و بدگوی را
امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
... آن خط مشک بوی که بر عارضش دمید
بر گل سپاه مورچه گویی که راه کرد
چیره شدیم ما به گنه بر به عشق از آنک ...
امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
دی نگاری دیدم اندر راه چون بدر منیر
کز برون گل بود و مشک و از درون می بود و شیر ...
امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
... زعشق و مهر دگر دلبران کرانه کنم
وگر جفا کنی و بگذری ز راه وفا
دو دیده تیر جفای تو را نشانه کنم ...
امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
... با سر زلف تو از جور به راز آمده ایم
بینی آن زلف دراز تو که از راه دراز
ما به نظاره آن زلف دراز آمده ایم ...
امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
... چند دارم ز پی وعده تو گوش به در
چند دارم زپی رقعه تو چشم به راه
هست پیوسته تورا خواب در آن چشم دژم ...
امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
... کافر بشدی مؤمن, مؤمن بشدی مرتد
گر راه وصال او بر خلق بیانستی
ور قیصر رومی را زنار رفیقستی
راهش نشدی پنهان عیبش نه عیانستی
ور نعره مستان را در هجر خطر بودی ...
امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
... نامم از نامه اقبال برآید روزی
راه برتافته از ره بره آید وقتی
نجم بگریخته از در به در آید روزی ...
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۱۵
... یک ره که در سرای سپنجی نشسته ای
اندیشه کن ز راه و شدن را شمار گیر
اکنون که کارهای جهان با خصومت است ...
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۶۳
... توقیع تو اعتصمت بالله نکرد
هرگز ستمی بر دل تو راه نکرد
ایزد به غلط تو را شهنشاه نکرد
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۲
از کوی تو تا کوی من ای شمع طراز
دریاست ز اشک من همه راه دراز
گر هست درآمدن به کشتیت نیاز ...