گنجور

 
۲۳۰۱

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲۶

 

در دست غمت دلم زبونست این بار

وین کار ز دست من برونست این بار

وین طرفه که با تو نرد جان می بازم

دست تو بهست ودست خونست این بار

انوری
 
۲۳۰۲

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۳

 

... سودت نکند تا که به خواری ای گل

از بار خجل فرو نیاری ای گل

انوری
 
۲۳۰۳

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۵

 

... زان روی سزای گوشمال تو شدم

وین طرفه که آزمود صد بار ترا

هم باز به عشوه در جوال تو شدم

انوری
 
۲۳۰۴

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۹

 

... دست طلب تو باز در کوفت درم

تا با سر کار برد بار دگرم

انوری
 
۲۳۰۵

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶۴

 

... با ناز تو هر سری ندارد سر تو

دانی که کشد بار ترا هم خر تو

انوری
 
۲۳۰۶

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح ابوالغنائم سعد الملک

 

... جریده کرم و دفتر صنایع را

کف تو بارز و حشو و فذلک و منها

جهان تند نگشته بجز ترا طایع ...

... وگرت گویم ابری بباید استثنا

بابر مانی و جود تو قطره باران

ببحر مانی و لفظ تو لؤلؤ لالا ...

... همی نماید کان با کفت عتابی خوش

که کرد جود تو یکبارگی مرارسوا

همی چه خواهی از بحر وکان که با جودت ...

... عطای تست مهیا که میرسد بر خلق

نه بار منت با او نه وعده فردا

عجب تر آنکه سر کلک تو بگاه بیان ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۳۰۷

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - با ردیف آتش و آب

 

... ز عنف و لطف تو رمزی جهان آتش و آب

کف تو گوهربارست و خشم صاعقه بار

که ابر باشد دایم مکان آتش و آب ...

... که شد به فر تو هم داستان آتش و آب

اگر نبارد خشم تو سیل و صاعقه هیچ

جهان نبیند دیگر زیان آتش و آب ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۳۰۸

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - قصیده

 

... عفو تو گناه راست طالب

چون بار دهد شعاع رایت

زیبدش ز عین شمس حاجب ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۳۰۹

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - شکایت از روزگار

 

دلم از بار غم خراب شد است

رخم از خون دل خضاب شداست ...

... آه از این خواجگان دون همت

کاب ازاد بارشان سراب شده است

تا شد ستند کدخدای جهان ...

... راست چون خیمه حباب شداست

لعل از بار منت خورشید

در دل سنک خون ناب شد است ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۳۱۰

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - در توصیف بهر و مدح رکن الدین صاعد

 

... مسرع عزمش سبق از جنبش از گردون ببرد

باره حزمش مثل از سداسکندر زدست

آیت انصاف او خورشید برجبهت نبشت ...

... دشمنش را تیغ برگردن قلم بر سر زدست

پیش لفظ درفشان و کلک گوهر بار او

گک ازان گرددصدف کولاف ازگوهر زدست ...

... هر یکی بیت از مدیح تو که در نظم آمدست

زهره زهرا هزاران بار بر مزمرزدست

تا شبانگاهان زاجرام کواکب کلک شب ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۳۱۱

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در تهنیت فیروزی

 

... وان یوسف ملت ز دل چاه برآمد

آن رایت پیروزی در ملک دگر بار

با نقش توکلت علی الله برآمد ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۳۱۲

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در مدح امیر یمین الدین

 

... سلیم قلبم خواند که عشق جای دلم

میان حلقه آنزلف مشگبار کند

سلیم دل بود آری درین چه باشد شک ...

... اگر چه خود را زاهن همی حصار کند

سموم خشمش اگر بگذر بدریابار

بخار شعله شود قطره ها شرار کند

نسیم خلقش اگر بروزد بصحرا بر

درخت عود شود شاخ مشک بار کند

اگر بگویی پیشت درم بر افشاند ...

... کسیکه دید دل و دست او گه بخشش

بآفتاب و بدریا چه اعتبار کند

بپیش لفظ گهربار او خجل گردد

صدف که قطره همی در شاهوار کند ...

... سپهر خدمت درگاه تو بطوع و بطیع

بروزی اندر بیش از هزاربار کند

خلل نیاید در جاه تو که قاعده را ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۳۱۳

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - در مدح معین الدین حسین هنگام ادای حج

 

... کم ناموس و سروری گیرند

ترک آشوب و کاروبار کنند

فرقت از اهل و از وطن جویند ...

... بندگی محض اختیار کنند

سنک بردل نهند و بار کشند

مهر برلب نهند و کار کنند ...

... هرکجا عشق لایزال آمد

سر وزر را چه اعتبار کنند

دیده از هر چه هست بردوزند ...

... چون بموقف رسند از پس شوط

سنگ آن راه اشکبار کنند

دستهای نیاز وقت دعا ...

... حبشی صورتی که سلطانان

دست بوسش هزار بارکنند

آن سبه جامه میر حاجب بار

کش امیر سرای بار کنند

سیر نادیده هیچ چهره وصل ...

... خواجگیشان یکی هزار کنند

هر غباری که در فضای هوا

گر پیاده و گر سوار کنند

روشنان فلک برای شرف

کحل اغبر ازان غبار کنند

حور خلخال ناقه حجاج ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۳۱۴

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - در نکوهش دنیا

 

... سرو تو جفت کمان شد هم نگردی محترز

مشک تو کافور گشت آخر نگیری اعتبار

رومی روز آب کارت بردو تو در کار آب ...

... وزان برای مقدمت روحانیان در انتظار

در گشاده بار داده خوان نهاده بهر تو

تو چنین اعراض کرده از همه بیگانه وار ...

... تاجهانی بینی آنجا ایمن از دردفنا

تا هوایی یابی انجا فارغ از حشوغبار

تا چو روح صرف گردی بر حقایق کامران ...

... ره بقرآنست کم خوان هرزه یونانیان

اصل اخبارست مشنو قصه اسفندیار

صد هزاران غول در راهند و توحیرت زده ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۳۱۵

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - خطاب بچند دوست مسافر خود

 

... ببقعه که درو دوستان من جمعند

چه دوست جانم واز جان عزیز تر صد بار

هزار بوسه بر آن خاک برنهد وانگه ...

... قضا بدان قدر آب آتش انگیزد

اگر نشیند بر دامنی زباد غبار

غلام و چاکر آب و هوای آن خاکم

اگر بسازد با دوستانم این یکبار

بغیر غنچه بدو مبادکس دلتنگ ...

... تو زندگانی بی دوستان مدان ازعمر

که مرگ به زچنین زندگی بود صد بار

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۳۱۶

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - خطاب بشهاب الدین که یکی دیگر از دوستان اوست

 

... یقین شناس که گر شرح اشتیاق دهم

دراز گردد و آنگه ملالت آرد بار

بیاض روز اگر فی المثل شود کاغذ ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۳۱۷

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۳ - خطاب بفخر الدین

 

دعا و خدمت مخدوم خویش فخرالدین

همی رسانم اگر آمد او زدریا بار

ربیع آمد لیکن ربیع ما نامد ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۳۱۸

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - در مدح شهاب الدین خالص و شکایت از قحطی اصفهان

 

... چون نارتیز خشمی و چون باد روح بخش

چون آب پاک طبعی و چون خاک بردبار

خلق تو برده قیمت هر نافه تبت ...

... جود تو هکچو رزق رسیده بخاص و عام

با او نه بارمنت و نه رنج انتظار

ای کار سلطنت بمکان تو مستقیم ...

... بشنو ز من بنظم که شرحی است جانشکار

دانم که خود رسیده بسمع مبارکت

آن صعب صاعقه که بمردم رسید پار

حال جهان ز نظم بیفتاد لاجرم

مردم دگر شدند و دگر گشت کاروبار

نه با کسی مروت ونه با کسی کرم ...

... از آتش تموز و زبی آبی جهان

شد تابه های ماهی هر صحن جویبار

آب اوفتاده زیر زمین همچو نام نان ...

... نان چون مخدرات نهفته زخلق روی

گندم خلیفه وارگران قدر و تنگبار

نان شد بنرخ شیرین لیکن بطعم تلخ ...

... این همچو گبر قرص پرست و تنور دوست

وان همچو ابر قرص در انبان و اشکبار

گفتی که خاک میخورد آن راست همچو مار

گفتی زیاد میزید این همچو سوسمار

وانکس که او سه شهر بنانباره داشتی

از حرص پاره نان چون زیر کشته زار ...

... بر بود گرگ مرگ هر آنکو گزیده تر

آیا که چون همیکند این مرگ اجتبار

از مرکب حیات ببین چون پیاده کرد ...

... بنگر بچشم عبرت و حال جهان ببین

عاقل ز حالهای چنین گیرد اعتبار

دل بر جهان منه که جهانرا ثبات نیست ...

... یک خرده ضرب نقد وفا من نیافتم

بن کیسه سپهر بجستم هزار بار

منت خدایراکه شد این واقعه بسر

بر گوشه بساط تو ننشست ازان غبار

تا باغ زرد روی شود فصل مهرگان

تا شاخ سبز جامه شود وقت نو بهار

رای تو باد باروی اقلیم مملکت

تیغ تو باد بازوی اقبال شهریار ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۳۱۹

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴ - درمدح رکن الدین مسعود

 

... چرا شدست بسنگ اندرون نهان اتش

فسون شکر تو گر بخواندی یکبار

نداردی تب لرزاندر استخوان آتش ...

... بخا کپای تو گر جز بباد انکارم

اگر چو آب ببارد ز آسمان آتش

مرا چه باک چو گویم مدیح صدر جهان ...

... چنان شود که بنوروز بوستان آتش

سموم قهر تو گر بگذرد بدریا بار

چو ابر گرددازو بر فلک روان آتش ...

... زشرم آن کف گوهر فشانت ابرهمی

بجای آب ببارد ز دیدگان آتش

بسوخت قهر تو در چرخ راه کاهکشان ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۳۲۰

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۳ - در مدح ملک اعظم اردشیربن حسن اسپهبد مازندران

 

... روز خشم تو شیاطین همه در تف و گداز

روز بار تو سلاطین همه در صف نعال

دور باد ار تف خشم تو زبانه بکشد ...

... این چه سودای غرور است و تمنای محال

ابر چون رای عطا کرد توانگفت مبار

شاخ چو نقصد هوا کرد توانگفت مبال ...

... کف کافی تو با کان چه عداوت دارد

که بیکبار برآورد ازو استیصال

ملک از بخشش بسایر اگر نیست ملول

بنده را باری از این بیش شدن خاست ملال

عنصری کو که همیگفت که محمود کریم ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
 
۱
۱۱۴
۱۱۵
۱۱۶
۱۱۷
۱۱۸
۶۵۵