گنجور

 
۲۱۸۱

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۳۸ - در مدح امیر حاجب شمس الخواص نورالدولة جمال الدین قرقو

 

... ز سحر بسته چشمش بود دل جادو

وفا نداند و آزار من کند یک بار

جفا نماید و آزرم من نهد یک سو ...

قوامی رازی
 
۲۱۸۲

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۴۱ - در حسن صورت و سؤ سیرت غلامی و کیفیت خرید و فروش او گوید

 

... غلامکی به حدیث جمال فوق الوصف

نداده بر در حسن آفتاب و مه را بار

چو صورتی که نگارد بهین نگارگری ...

... حدیث آب کشیدن ز جوی باز آمد

سبو شکسته و تر کرده جامه چندین بار

به مستراح درون یک تنش همی باید

که بشوید و گرنه تبه کند شلوار

هزار بار زیادت شکست کاسه و خوان

شکسته گردد آری به کار دست افزار ...

... نماز خفتن کرده به من دهد دیدار

یکی دو بار به گرمابه بردمش دیدم

برهنه وبه سر بر نهاده سطل و ازار ...

... به خاکساری نخاس فروش دغل

ز من سبک بدو سرزر گرفت در یک بار

نهان ز عامل و سلطان به سالی اندر شهر ...

... بخاصه خواجه این قلتبان کیا حاشا

که جمله لعنت بر بار باد و برسر بار

مشنعیست از این مد بری صداع دهی ...

... زمانه حمال ارکان وال و دهر قفیز

ستاره گندم و مه مهر و آسمان انبار

قوامی رازی
 
۲۱۸۳

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۴۶ - در غزل است

 

... تا بود روی تو او را دلگشای

گردد از سودای تو بی کار و بار

یا بر آید همچو ما بی دست و پای ...

قوامی رازی
 
۲۱۸۴

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۴۸ - غزلی است که در عید فطری گفته است

 

روزه چو بربست رخت عید بیفکند بار

رسم رهی نقد کن بوسه عیدی بیار ...

... عید بیامد بماند داسش در مرغزار

هست به سالی دو بار عید به اسلام در

عید من از روی تو هست به روزی سه بار

عید وصالت بیار روزه ی هجران ببر ...

قوامی رازی
 
۲۱۸۵

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۵۵ - در غزل است

 

... سقا بچه را شنا می آموز

کردی دل بنده تیرباران

زان چشم کمان کش جهانسوز ...

... بنشین و بیا و کین میندوز

تا چشم ستاره بار دوشین

خورشیدپرست باشد امروز ...

قوامی رازی
 
۲۱۸۶

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۷۰ - در غزل است

 

... گفتی قوامیا چه دوی گرد من به روز

من بار عاشقان جفاکش به شب دهم

ای یار مهربان پس اگر عاشقان تو ...

قوامی رازی
 
۲۱۸۷

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۹۴ - در توحید و منقبت و تخلص به مدح سید اجل شرف الدین محمد نقیب گوید

 

... ملکش بری است از کم و بیش و فزون و کاست

در زیر بار هیبت او پست شد زمین

تا آسمان به خدمت درگاه او دو تاست ...

قوامی رازی
 
۲۱۸۸

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۹۵ - در موعظت و نصیحت و دعوت به خداپرستی و زهد در دنیا و رغبت به آخرتست

 

... آنکه طلب کرد حق و آنکه پرستید بت

هم گه بیچارگی بر در تو خواست بار

مؤمن و کافر ز تویافته روزی و جان ...

... خدمت جای دگر جامگی از تو روان

بارخدایا کجاست چون تو خداوندگار

گرنبود فضل تو وای بر اهل خرد ...

... خلد طمع می کند با خطر معصیت

ترک طلب چون کنند در سفر زنگبار

منزل نیکان کنندروضه خلد برین ...

... ای شده در شهر جهل طبع تو در گفتگوی

مانده به بازار عقل نفس تو بی کار و بار

صورت زیبات هست هم ره ارباب نور ...

... گر تو کنی کارزار بر تو شود کار زار

عمر تو ای پیرمردرفت به یک بارگی

کرد به غارت همه لشکر لیل و نهار ...

... واقعه و حادثه بر تو فراوان گذشت

کان دل سنگیت هیچ برنگرفت اعتبار

وعده ایزد ز پس راه قیامت ز پیش ...

... صورت تو کردگارکرد طراز جهان

تانبود سرو بنخوش نبود جویبار

مرغ فش است آفتاب در قفص آسمان ...

... صبر کن ار آرزوست دولت باقی تو را

زانکه به تأیید صبر مرد شود بردبار

هست ز تعجیل و صبر کز چمن بوستان ...

... از ره آن آسیا کش مه و مهرست سنگ

گاو سپهر افکند بر در دوکانش بار

زیر دکان خردکرد تنور دلش ...

قوامی رازی
 
۲۱۸۹

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۹۷ - در موعظت و نصیحت و دعوت به اعراض از دنیا و اقبال به آخرت گوید

 

... چون برگها ز شاخ درختان به مهرگان

با کار زشت و بار گناهی پس ای عجب

مزدور دیو باشی و حمال رایگان ...

... چون که شوی گر اوفتدت نیم جو زیان

از صدق دل ز دیده نباری یکی سرشگ

گاه ریا ز یک مژه سازی تو ناودان ...

... کو می دهد به اهل چنین و چنان جنان

جبار بی نیاز که بر بندگان به لطف

چون مادر است مشفق و چون دایه مهربان ...

... زهد آر تا چو نار معانی کنی بلند

حق گوی تا چو آب عبارت کنی روان

آن جوهری تویی که به بازار در تو راست ...

... خورشید چون کبوتر زرین ز آشیان

پاکیزه گوی زهد که جبار ناقد است

بر جبرییل خواند همی بایدت قرآن

قوامی رازی
 
۲۱۹۰

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۸ - در موعظت و نصیحت و ترغیب به اختیار آخرت بردنیا گوید

 

... روزگار از دست ضایع گشت بردارید پای

کاروان شهر بیرون رفت بربندید بار

تاکی از غفلت به دست قهر ذوالقرنین دهر ...

... شغل دنیا نیست آخر همچو کار آخرت

کی بود ناز شب خلوت چو سهم روز بار

یادتان ناید همی امسال از آنجا تا چه رفت ...

... پشت کرده بر صراط و دوزخ و ایمن شده

زان ره باریک و تیز زان چه تاریک و تار

گرتو را شکی بود تا چون برانگیزد به حشر ...

... ای برادر خوش بود بازارگانی با خدای

بار دربند از ره دل تا در داراقرار

گر درین حضرت تجارت آرزو باشد ترا ...

... خشم او را ترسناک و عفو او را خواستار

عفو او از دود آب آرد چو باران از سحاب

خشم او از آب دود آرد چو از دریا بخار ...

... از جهان باکی نباشد مرد را از راستی

از خزان آفت نیاید سرو را بر جویبار

یاوری ده مستحق را تا بماند دولتت ...

... چشم گریان به طاعت تا دلت روشن شود

هرکجا باران بود ناچار بنشیند غبار

دست پرتسبیح کن زیرا که بی تسبیح دست

از در آتش بود ماننده شاخ چنار

بردباری کن که اندر صحن بستان بهشت

شاخ طوبی را ز بهر بردباران است بار

بردباران رابه جان خدمت کند ازبهر آنک

سجده گاه اهل طاعت گشت خاک بردبار

آه نیکان نیک باشد خاصه در وقت سحر

بانگ مرغان خوب باشد خاصه در فصل بهار

ای قوامی کار و باری داری اندر موعظه

نانبای شعر پرورکی بود بی کار و بار

آسمان دکان تنورت خاطر و مزدور طبع ...

... مالداران را سنایی وارگوید پند تو

ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار

قوامی رازی
 
۲۱۹۱

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۹ - در عدل خدای تعالی و امامت ائمه اثنی عشر علیهم السلام و موعظت و نصیحت و مدح نقیب النقباء ری شرف الدین مرتضی گوید

 

چهار دار امام ای پسر ولی سه چهار

کزین دوازده یابی بهشت جنت بار

من از دوازده نازم تو از چهار ای دوست ...

... تو از میان من و خویشتن بده انصاف

نه مهر ورز به یکبارگی نه کینه گذار

نه فرد باش ز ظلمت نه دور باش از نور ...

... که گر تو مهر دراز عشق مهر دل نکنی

درین مدینه نیابی چو حلقه بر دربار

ز بغض ایزد اگر قفل نیست بر در تو ...

... نثار مؤمن فرمود مصطفی را حق

که در حدیث به جز در ز ابر وحی مبار

ز خون کافر گفت است مرتضی را هم ...

... جهان عزشرف الدین که هر دمی زشرف

سر فلک به لگد می زند هزاران بار

سپهر حمد محمد که در مصاف سخا ...

... نقیب آل محمد سلاله نبوی

جمال گوهر سلجوق و فخر آل و تبار

خدای رحمت و خسرو دل و سپهبد سهم ...

... تو از نژاد امامان و پادشاهانی

کراست این درج و رتبت ازصغار و کبار

به جز تو کیست ز سادات در همه دنیا

که او ایمه نژاد آمد و ملوک تبار

ترا نقابت سلطان از آن جهت فرمود ...

... ز کشت حکمت در کاروانسرای سخن

همی نهم به نهان خانه دماغ انبار

در آسیای تفکر چو گندم آرد کنم

بپشت گاو سپهر آورم به دکان بار

بدان تنور بود دست پخت خاطر من ...

قوامی رازی
 
۲۱۹۲

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۳ - در تفکر در آثار قدرت خدای تعالی و در موعظت و نصیحت گوید

 

... به چشم نرگس سیراب و روی لاله نعمان

گهی ازقطره باران به شاخ ارغوان سازد

کنار لاله پرلؤلؤ میان باغ پرمرجان ...

... کند برگ درختان را به ماه مهرگان زرین

چو گردد ابر گوهر بار بر کهسار سیم افشان

ز صنعش خوشه انگور زیر برگ پنداری ...

... به اسب باد بر تازان کمان قوس قزح کرده

نهیبش رعد و تیغش برق و تیرش قطره باران

همه عالم درو حیران که عالم کی زند برهم ...

... خداوند جهان با تو کرمها کرده چندینی

دلیری کرد با ایزد چنین یکبارگی نتوان

نخواهد کرد برتو کاراگر زین بیشتر گویم ...

قوامی رازی
 
۲۱۹۳

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۴ - در توحید و پند و زهد گوید

 

... آن پادشا که حلقه درگاه ملک او

هفصد هزار بار به از چرخ هفتمین

شایسته عبادت و معبود مملکت ...

قوامی رازی
 
۲۱۹۴

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۵ - در منقبت امیرالمؤمنین علی و یازده فرزند معصوم او علیهم السلام و مدح نقیب النقباء ری شرف الدین مرتضی رحمة الله علیه گوید

 

... سپهدار اسلام شیر خدای

امیر عرب سید بردبار

گزارنده در یاری شرع تیغ ...

... نبوده چو جاهل خلیع العذار

مبارز چو روباه گمراه بود

زشمشیر آن شیر در کارزار ...

... چو باغی است دین و پیمبر درخت

شریعت چو شاخ و امامان چو بار

خلافی مکن گر بود میل طبع ...

... اگر گوییم غیبت آن امام

چرا مصلحت دید جبار بار

جهانی پر از لشکر ظلم و جور ...

... چو آید به سر مدت مصلحت

نشنید ز باران رحمت غبار

برون آید از کنج عیار دین ...

... شده رفعت چرخ خورشید فش

شده همنشین امر اومیدبار

چو زو کاروان سعادت رسید

نحو است ز آفاق بربست بار

ز نزدیک او جوید انصاف راه

ز درگاه او خواهد اقبال بار

ز رحمت کند همت عالیش ...

... قوی تر بود مرد در خدمتش

نکوتر بود سرو در جویبار

ایا جود تو دشمن خواسته ...

... ز سادات اسلام خرد و بزرگ

ز شاهان گیتی صغار و کبار

نباشد نظیری تو را زانکه تو

پیمبر نژادی و خسرو تبار

از آن تابود خادم و حاجبت ...

قوامی رازی
 
۲۱۹۵

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۷ - از ترکیب بندی است در توحید و مناجات و پند و موعظت و منقبت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

 

... چو آفتاب همی بر همه جهان تابد

کریم بار خدایا به ما توبه شایی

غریب نیست اگر بر همه ببخشایی ...

... گرفت لشکر پیری بناگهت پس وپیش

ز گرد لشکر بر فرق تو غبار نشست

بخاست بادی در باغ بر درختانت ...

... پذیر پند بهشتی به توبه بستان

که در خزینه جبار درد و درمان هست

نشاط کن چو قوامی سوی سرای بقا ...

... به زخم گرز خرد مغز آرزو بشکن

حبیب ایزد بی چون رسول بارخدای

محمد قرشی آفتاب هردو سرای ...

... درون پرده غیبش خدای گفت در آی

خجسته رسم و مبارک پیی که از تشریف

بر آستانه او آشیانه کرده همای ...

... خدایگانا دانی که تیغ اندیشه

هزار بار به هیبت چو خون من ریزد

چو حق شناس ندارم چگونه گویم شعر ...

قوامی رازی
 
۲۱۹۶

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۸ - ترکیب بندی است که در توحید و زهد و پند و منقبت پیغمبر «ص» و امیرالمؤمنین «ع» و شیعیانش گفته

 

... با خشم پادشاه که یارد نگاه کرد

چون بنده را خدای بدرگاه بار داد

در رفتنش به حضرت رحمت پگاه کرد ...

... کم کن براه ایزد بی چون چرا و چون

جبار عرش و فرش و قدیم صفات و ذات

معبود مملکت ملک کون و کاینات ...

... آن بی نیاز بنده نواز لطیفه ساز

کز هر سویی که در نگری کار و بار اوست

ازچرخ بی قرار و زمین قرار گیر

این رسمها و قاعده ها برقرار اوست

از بارگاه لم یزل اندر ره قضا

حمال آسمان و زمین زیر بار اوست

بر بارگاه صنع ز دیبای بوستان

طاوس نوبهار به رنگ و نگار او است ...

... گستاخی و دلیری هر بنده ای که هست

معلوم شد که از کرم بردبار اوست

هرکس که او کناره نگیرد ز خدمتش ...

... بنشین یکی مطالعه عمر باز کن

ملک بهشت را به صفا کار و بار ساز

راه قیامه را به سزا برگ و ساز کن ...

... زان پیشتر که بر تو کند دیگری نماز

تا زنده ای به عادت باری نماز کن

نه در جهان وفاست و نه بر مردم اعتماد

یکبارگی بروی همه در فراز کن

گر آرزوی شعر قوامیت می کند ...

... کار تو زین طریق نبینم همی صواب

یکباره آب خود مبر امروز کان گهی

فردا خدای با تو به آتش کند خطاب ...

... رشگ آمده ملایکه را برخصال او

جان مقربان شده روزی هزار بار

برخی دست وبازو و جاه و جلال او ...

... بازی نبود هیچ همایی به فال او

شاه مبارزان که نبوده است در جهاد

در هیچ وقت هیچ مبارز همال او

بر شیعتش نثار بود رحمت خدای ...

... این رسم و قاعده بسر او در آمده ست

گفت است بارها که مرا نان ز گندم است

کانبار او خزینه پرگوهر آمده ست

در آسیای فکرت من بوده بارکش

گاوی که زو به بحر شرف عنبر آمده ست ...

قوامی رازی
 
۲۱۹۷

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۹ - در توحید و مناجات ومنقبت پیغمبر «ص» و امیرالمؤمنین «ع» و مدح منتجب الدین حسین بن ابوسعد ورامینی «ره» گوید

 

... در جسم مقوس چه کند روح مقدس

جبار دهد لشکر احوال ترا عرض

در معرکه صعب اذا زلزلت الأرض ...

... در خدمت تو بنده سرافکنده نکوتر

در راه خدایی نبود بارخدایی

انده نخورم گرچه مرا بسته بود کار ...

... آن هم نسب و هم نفس احمد مختار

آن حاجب بار در اسرار پیمبر

آن میر دلیر سپه دین جهاندار ...

... اومید چنانست که در موضع معلوم

جبار کند حشر تو با چارده معصوم

هرگز چو قوامی نبود نان پز چالاک ...

... از آتش افلاک پزم گرده لولاک

در مرو عبارت که پزد بهتر ازین قرص

بغداد سخن را نبود بهتر ازین کاک ...

قوامی رازی
 
۲۱۹۸

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸

 

... فریاد و ناله های دل زار زار ما

دردا و حسرتا که به جز بار غم نماند

با ما به یادگاری از آن روزگار ما ...

انوری
 
۲۱۹۹

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷

 

... چشمم از اشک بسی چشم آویخت

یار گلرخ چو مرا بار ندارد

گل عمرم همه از پای بریخت

انوری
 
۲۲۰۰

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲

 

... در عشق تو بر امید سودی

صد بار مرا زیان رسیدست

هرجا که رسم برابر من ...

انوری
 
 
۱
۱۰۸
۱۰۹
۱۱۰
۱۱۱
۱۱۲
۶۵۵