گنجور

 
قوامی رازی

ای جهان و جان بگردان روی و رای

تا بماند در جهان جانی به جای

آفتابی چون شوی تابنده روی

و آسمانی چون شوی گردنده رای

سرو باشد پیش قدت گوژپشت

لعل باشد پیش رویت کهربای

جان همی کاهی چو بفزائی فراق

دل همی بندی چو بگشائی قبای

داده ای زان خنده با قهقهه

عالمی را گریه با های های

هر که بندد دل چو ما در وصل تو

تا بود روی تو او را دلگشای

گردد از سودای تو بی کار و بار

یا بر آید همچو ما بی دست و پای

هر خسی را پایگاهی آرزوست

چون کند با عشق تو دست آزمای

نه چو اینها ناقوامان بلکه تو

چون قوامی عالمی داری گدای

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

روز رشن است ای نگار دلربای

شاد بنشین و به جام می گرای

تا توانی هیچ یک ساعت مباش

بی می شادی فزای غمزدای

می خور و در ساز گیتی دل مبند

[...]

مولانا

ای درآورده جهانی را ز پای

بانگ نای و بانگ نای و بانگ نای

چیست نی آن یار شیرین بوسه را

بوسه جای و بوسه جای و بوسه جای

آن نی بی‌دست و پا بستد ز خلق

[...]

مشاهدهٔ ۱۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه