گنجور

 
قوامی رازی

ای جهان و جان بگردان روی و رای

تا بماند در جهان جانی به جای

آفتابی چون شوی تابنده روی

و آسمانی چون شوی گردنده رای

سرو باشد پیش قدت گوژپشت

لعل باشد پیش رویت کهربای

جان همی کاهی چو بفزائی فراق

دل همی بندی چو بگشائی قبای

داده ای زان خنده با قهقهه

عالمی را گریه با های های

هر که بندد دل چو ما در وصل تو

تا بود روی تو او را دلگشای

گردد از سودای تو بی کار و بار

یا بر آید همچو ما بی دست و پای

هر خسی را پایگاهی آرزوست

چون کند با عشق تو دست آزمای

نه چو اینها ناقوامان بلکه تو

چون قوامی عالمی داری گدای