گنجور

 
قوامی رازی

کمان شدم ز غم عشق آن کمان ابرو

که هست زیر لب لعل فام او لؤلو

غم فراق تو بندی نهاد بر پایم

که بر ندارم دست از دل و سر از زانو

ز مهر خسته عشقش بود تن زاهد

ز سحر بسته چشمش بود دل جادو

وفا نداند و آزار من کند یک بار

جفا نماید و آزرم من نهد یک سو

چو تیر غمزه گشاید چه کس بود ساحر

چو چشم برکند از هم چه سگ بود آهو

وصال خواهم و از آب پر کنم دیده

فراق جوید و از من تهی کند پهلو

برآرد آنکه نیارد مشعبد از پرده

بداند آنکه نداند به دیگ در مرجو

به خم گیسو«ی» او در دلم همی گوید

هزار کیسه به صابون زدست این گیسو

دل سیاهم اگر شد در آتش عشقش

روا بود که به آتش درون شود هندو

شکایت دلم از چشم آهوانه اوست

به حق صحبت و جان امیریی آهو

امیر حاجب شمس الخواص نوردول

کمال تخمه توران جمال دین قرقو

بزرگواری کورا چو مشتری از قوس

همی درفشد نور سعادت از ابرو

خدای عزوجل ناصر و معینش باد

به حق «اشهد ان لا اله الا هو »

مظفری است کزو چون پیادگان برمند

به روز رزم سواران آهنین بازو

به صید که در آهو چو باز پس نگرد

به زخم تیر بدوزد سرینش تا به سرو

ز عقل او نشگفت انس دیو با مردم

ز عدل او چه عجب صلح باشه با تیهو

زهی بخشم و رضا رایت قضاو قدر

زهی به صلح و به جنگ ایت ولی و عدو

ز طبع نیک سگالان تو بهر وقتی

ز مهر تو بشود غم چو علت از دارو

حسود چون شنود نام تو ز نامه فتح

ز هیبت تو بترسد چو کودکان با چو

همان که مرسله اسب از گهر سازد

کمند گردن خصم تو سازد از بازو

تو را چو ایزد و سلطان و خواجه یار بوند

چو آفتاب رسد ماه رایتت به علو

به فر خسرو و دستور پایه وجاهت

بلند گشت و شود زین بلندتر أرجو

به تو عراق و خراسان چنان مزین شد

که روزها به نماز و نمازها به وضو

بدین نبالت و حشمت که آمدی به عراق

فلک کند ببشارت اشارت از هر سو

زدولت تو کنون هر کجا حسودی هست

برآیدش ز حسد آه ز جان و جان به گلو

به فال فرخ باز آمدی به حمدالله

به طالعی که زسعد فلک برآمد عو

بزرگوارا دایم بود قوامی را

به نعمت پدرت جان و طبع و دل خستو

گراستمالت طبعم نه زوستی بودی

به ناخوشی همه شعرم چو دیگ بی چربو

گهی ز خلعت او دستم است در عیبه

گهی ز نعمت تو پایم است در کندو

چو بر من است کنون دست نعمت هر یک

بود فریضه مرا شکر کردن هر دو

همیشه تا نه چو زردآلوست گونه سیب

همیشه تا نه چو کاه است گونه کاهو

سر موافق تو سبزتر ز کاهو باد

رخ مخالف تو زردتر ز زردآلو

تن ولی تو پاینده باد همچو چنار

سر عدوی تو بی مغز باد همچو کدو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode