... گر از این دام و بند او برهی

کفش بیرون کنی کله بنهی

... نخرند از برای سود و زیان

تب لرزه بنسیه کفشگران

خلقی از عمر خود شده معزول ...

... قدشان بیش امر بالیده

کشف را زیر کفش مالیده

جامه شان از پی ریاضت پوست ...

... مشک غماز اندرون دارد

در کفش چون سنان کمر بندد

خون همی ریزد و همی خنند ...

... خطبه کرده زمانه بر شرفش

آسمان دست بوس کرده کفش

دایه و مایه خرد قلمش ...

... شعر برده به گازر و جولاه

خواسته زو بهای کفش و کلاه

همچو خلقانیان کهن پیرای ...

... قدرش سپهر جاه و معالی درو نجوم

کفش درخت جود و ایادی برو شعب

از قدر او مراتب عیوق منتسحل ...

... صد هزاران هزار گنج گهر

از کفش یک عطای ما حضرست

خسروا تیغت آتشیست کزو ...

... طبعش بگه فضل نه طبعست که بحرست

کفش بگه جود نه کفست که کانست

از کوشش او در همه آفاق دلیلست ...

... که هر مویی ز شخص او جهانیست

کفش و زجود بحری وین چه بحریست

دلش در فضل کانی و آنچه کانیست ...

... همه فضیلتیست از دلش معتاد

همه جودیست از کفش معهود

قصر احسان بسعی او معمور ...

... سایلان را ز جود اوست یسار

نیست پاینده با کفش اموال

نیست پوشیده بر دلش اسرار ...

... فضل را در دلش کمال و جمال

جود را از کفش شعار و دثار

بفزع وقت کین برانگیزد ...

... خرد را شده تیغ او ترجمان

سخابی کفش همچو سر بی خرد

هنر بی دلش همچو تن بی روان ...

... آن هدی را بهمه سعی دلش کرده ضمان

و آن جهان را بهمه خیر کفش گشته ضمین

شده در دیده تایید مساعیش بصر ...

... نه چون او بمیدان کوشش سواری

دهد بر کفش بوسه هر کامرانی

برد بر درش سجده هر نامداری ...

... بنای دین هدی را دلش عماد و اساس

قضای دین کرم را کفش وفی و ملی

بزرگوارا دریا دلا بعلم و بحکم ...

... افروخت دلش چراغ دانش

وافروخت کفش لوای دولت

بر طاعت اوست عهد گردون ...

... باغ مجد از بقاش خرم بود

کعبه ای بود در سخا و کفش

ناسخ صد هزار زمزم بود ...

... خاک قدم او شده تاج سر انجم

شاهی که افاضل ز کفش مال نهادند

در نعمت او دیده آمال نهادند ...