گنجور

 
۲۱۶۱

وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۸۴ - در حق جمال الدین

 

... با سمن ساعدان نشستستی

دست عشرت گشاده ای و ببند

پای احداث چرخ بستستی

گرت خود نیست راحتی باری

از گرانی بنده رستستی

وطواط
 
۲۱۶۲

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۳۹ - در مدیحه گوید

 

ای دست زمانه بسته از بیدادی

وز دست گشاده داد بخشش دادی

تا بنده تو شدم ز غم آزادم

از بندگی توام مباد آزادی

وطواط
 
۲۱۶۳

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح نصیرالدین

 

... چهر او چون بوستان در ماه فروردین درست

دیده بی بستان او چون ابر فروردین مرا

لعل در آگین او شکر فروشد وانگهی ...

... تا فروشد یک شکر زان لعل در آگین مرا

بر گل و نسرین ز عنبر بندد آذین ای عجب

وانگهی نظار گرداند بر آن آذین مرا

سوخت و پژمرده کرد آن بستن آذین او

چون بر آتش عنبر و بر باد ری نسرین مرا ...

... با دلی پرتاب کرد و با رخی پرچین مرا

گرد گل پرچین همی بندد ز مشک و غالیه

تا ببندد راه گلچیدن بدان پرچین مرا

آن خداوندی که در راه ثنا و مدح او ...

... خسرو ترک و عجم گوید که از تدبیر او

بنده گردد صد چو شاه زاول و غزنین مرا

ور من از کلک نصیرالدین فرستم نامه ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۶۴

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در حسب حال خود گوید

 

... ز دیدن قمر اندر شبان تیر مرا

چنان بنور دو چشمم رسیده نقصانی

که جز سها ننماید مه منیر مرا ...

... پیاز نیکی من هیچگونه تن نگرفت

بدین سزد که بکوبند سر چو سیر مرا

چو مصر جامعم از هر بدی و میترسم ...

... تنور عفو تو گرم آمد ای خدای ودود

بدست توبه شود بسته یک فطیر مرا

گمان من بتو است آنکه عاقبت نکنی ...

... مکن خطاب ز قطمیر و از نقیر مرا

ز نفس خود بنفیر آمدم تو رس فریاد

ز نفس من که نفس آمد از نفیر مرا ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۶۵

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح شمس الملک

 

... کسی که باشد دعوی نمای معنی یاب

کمر چو نتوان بستن بجاهد الکفار

گشاده به به لکم دینکم ولی دین باب ...

... از آن حسامی وارث که سیف حجت او

بخصم حجت بنمود و در نشد بضراب

سحاب خوانم یا شمس یا همین و همان

بنور زایی شمس و بکف راد سحاب

ز ذره ها که نماید بنور شمس فلک

فضایل تو زیادت بود ز روی حساب ...

... فصیح باد زبان بر معاشر احباب

اگر دگر شعرا کاذبند باکی نیست

بنظم مدحت تو نیست سوزنی کذاب

ترا ز رحمت ناب آفرید خالق خلق ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۶۶

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - در مدح شمس الدین

 

... گرچه زیشان بسال نقصانست

نه بزرگان چو بنگرند بدو

بحقیقت ز عمر تاوانست ...

... خلدوار است خانه ای که درو

کمترین بنده تو مهمانست

گفتن وصف آن سرای که تو ...

... وز جمال تو اهل نخشب را

دل و جان چون بهار و بستانست

یوسف عهدی و دو شهر بتو ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۶۷

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - در مدح سعدالملک وزیر

 

رسیده ماه محرم به سال پانصد و شصت

به بارگاه وزیر خدایگان بنشست

که تا نظر کند اندر جمال طلعت او ...

... در سعادت نام خدایگان مسعود

گشاد بر وی بخت آن چنان که نتوان بست

اگر نه عدل شهستی و نیک رایی او

شدی سراسر کار جهان تباه و تبست

ز باغ دولت شاه جهان به خلق جهان ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۶۸

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در مدح تاج الدین محمودبن عبدالکریم

 

تاج دین محمودبن عبدالکریم است آنکه هست

از می احسان او گیتی پر از هشیار روست ...

... از دوات کله گیسوی منیر افسر بکلک

بر سر اهل هنر افسر نهاد و کله بست

چون برآرد ماهی زرین نقش انگیز او ...

... نقش مشک آثار خیزد دام دام و شست شست

عمرو و زید عصر دل خستند و در بستند بخل

سایلان و زایران را پشت خست و دل شکست

تاج دین در عمر خود روزی چو عمرو و زید عصر

زایری را در نبست و سایلی را دل نخست

رسم و آیین بخیلی جود او منسوخ کرد

شد یقین کان رسم و آیین تباه است و تبست

همتی دارد چنان عالی که چرخ برترین

با فرودین پایگاه همتش دونست و نیست

گر بچشم همت خود بنگرد بر دست خویش

آید اندر چشم او چون بر سخا بگشاد دست ...

... لفظ و او شیرینتری دعوی کند بر انگبین

این کسی داند که داند انگبین را از کبست

هر که اندر سایه اقبال او مسکن گرفت ...

... خوار باد و خسته دل بدخواه جاه و دولتش

گر ببغداد اسپ و ری یا در تخارستان و بست

سوزنی در مدح وی با قافیت کشتی گرفت ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۶۹

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در مدح تاج الدین

 

... هم بر آنسان که سیخ در تیماج

دولت از خاج گوش بنده تو

بنده را حلعه در کشیده بخاج

هر مرادی که داری اندر دل ...

... نیست در روم و خلخ و قیجاج

قدر من بنده خود بود مجهول

قدر دانی بدی بگیتی کاج ...

... صاحبا ایکه در سخا و سخن

بستانی ز معن و حسان باج

به سخا و بزرگواری خویش ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۷۰

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - در مدح رکن الدین عقاج خان

 

... جز تو از شاهان که دارد یا که داند داشتن

آفتاب چتر دارد و آسمان نعلبند

روز هیجا از بر چابک سواران پروری ...

... چند کس باشند کز کاخ تاج بپذیرند پند

بند را فر هما آید پدید اندر هوا

از بر کاخ همایونت ار بود پرواز بند

قیصر و خاقان و خان و رای در کاخ تواند ...

... رنگ این مفرش به است از مفرش فال پرند

از پی نظاره کاخ تو آیین بست چرخ

از لب جیحون و ترمد تا بسیحون و خجند ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۷۱

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - در مدح ملک الدهاقین

 

... شادی کنیم چون ملک از نزد خان رسید

جسمند اهل نخشب بی جان چوبی و بند

واکنون که او رسید سوی جسم و جان رسید ...

... شه بوستان دولت نخشب بعدل شاه

یک سرو در دو بستان کسرا گمان رسید

سرو روان بود که بهر بوستان رسد ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۷۲

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - در مدح اطهرالدین بن اشرف الدین

 

... چه زنج زنجیر زلفست و دل پر جرم من

چون بدین زنجیر شد بسته بدان چه در سزد

پیش از آن کان چاه سیمین را بخط عنبرین ...

... در شرف بر آل یاسین سر امیر اطهر سزد

اطهر و اشرف شه آل حسین بن علی

آنکه عالی جاه او هر روز عالیتر سزد ...

... هر که مهر مرتضی دارد ترا قنبر سزد

ای در خیبر ز بن برکنده دست باب تو

بدسگالان ترا دل چون در خیبر سزد ...

... خاطر مداح تو دریای بی معبر سزد

این عروس خاطر بنده که صد گنج گهر

از سزاواری او پیرایه و گوهر سزد

گر پسند افتد ترا ایشاه اولاد رسول

بنده مداح را بس دوستی در خور سزد

تا سزا باشد ثنا گستردن آل رسول

بنده در عالم بنام تو ثنا گستر سزد

شاه آل مصطفی و مجتبایی و ترا ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۷۳

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - در مدح مؤید

 

... کز سایه یمین تو زفتان شوند راد

رادیست حرفت کف و کلک و بنان تو

خلقی زحرفت کف و کلک و بنانت راد

تا از بنان و کلک و کف تو بمن رسید

تشریف و خلعتی که نشاید گرفت و داد ...

... زان مهتران نیی تو که در خدمت و ثنات

بستن میان نشاید و نتوان زبان گشاد

دست و در دل تو گشاد است و طبع نیز ...

... بر مجلس رفیع تو اطناب قصه را

این بنده رفع کرد و بر ایجاب دل نهاد

ده ساله کدخدایی شاهان بیک زمان ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۷۴

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱ - در مدح قدر خان

 

... ملکی چو تو نبیند شاهی بزرگوار

شاها بزرگوارا از بندگان خویش

خدمت پذیر و جرم و جنایت فرو گذار

بنشین بشادمانی بر تخت مملکت

تا یابد از تو مسند تو عز و افتخار

بفرست بندگان بکنار همه جهان

تا آنکسان کز امر تو باشند بر کنار

گیرند در میان و بنزد تو آورند

بند میان بخدمت تو بسته استوار

عفو و عقوبت تو بود بر همه روان ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۷۵

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - در مدح علی بن حسین بن ذوالفقار

 

ای شهریار شرق و شه آل ذوالفقار

با شاه ذوالفقار بنام و نبرد یار

بر ذوالفقار و بازوی تو آفرین کند ...

... اکنون همان منادی روحست و بر تو جست

کز تست زنده نام حسین بن ذوالفقار

خورشید حمله حشم تو رعیت است ...

... خورشیدوار نیزه تو نور افکند

جمشیدواران بنشینی بصدر بار

اندر سر حسام تو باشد قرار ملک ...

... بر تار عنکبوت دو اسبه شوی سوار

در حصن و آهنی بامان باشد آنکه بست

از عنکبوت هیبت تو بر میانش تار ...

... آن روزگار خویش بآزادگی گذاشت

کز روزگار بندگیت کرد اختیار

یک ساعت سخای یمین و یسار تو ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۷۶

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - در مدح ابوالعلا عمربن محمد بن علا

 

... بجز بمجلس والای سید الوزرا بر

ابوالعلا عمربن محمد بن علاکو

زرای و همت عالی کشید سر بعلا بر ...

... نهاد خصمش چون در هوا هباست بر او

خطر ندارد بنیاد در هوا به هبا بر

سپهر و مهر هوای ورا گزید بدانسان

که وقف کرد دل حاسدش برنج و بلا بر

زنیک عهدی او عهد بست مادر گیتی

به نیک عهدی او میرود براه وفا بر ...

... که صد طپانچه نخورد از فلک بر وی و قفا بر

ز خدمت او بند قبا گشادن باشد

به نزد عقل چو زنار بستن به قفا بر

به باغ قدر سهی سرو قد و حشمت و جاهش ...

... اگر بمهر سها از بر سمای ویستی

سها فسوس گرفتی بنور شمس سما بر

صبا وزید نیارد بروی باغ و بساتین ...

... دو کف بکف ثریا همان عطا بعطا بر

ازو عطا بعطا در بود بنزد همه کس

بنزد او همه کس را بود ثنا بثنا بر

ایا زمانه مباهی ببنده بودن صدرت

تویی که مصدر مطلق بصدری و ببها بر

کمینه بنده صدر تو گر خوهد بستاند

مصدران جهانرا چو بندگان ببها بر

دو ملک را بیکی کلک همچو تیر تو داری ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۷۷

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - در سپاس از ایزد و مدح سنجر

 

... صانع گردون گردان کردگار نور و نار

مرسل پیغمبران حق بنزد بندگان

ایزد دارالقرار و داور دارالبوار

آنکه از تقدیر و حکم او نشاید بنده را

جز رضا در نیک و بد در هیچ وقت و هیچ کار

هر چه آید بر من از تقدیر او دارم رضا

بنده ام امروز را طاعت نمایم بنده وار

از دلی صافی و طبعی پاک و ایمانی درست ...

... جز پیاده می نرفتندی بهر شهر و دیار

در سر آنها قصب بستم که با بسیار جهد

می نبودیشان بپا اندر بجز کهنه ازار ...

... زو پدید آمد اجابت بی درنگ و بی نثار

دولت و اقبال سلطانی بمن بنمود روی

گفت چون گفتی باندک حاجتی کرد اختصار ...

... ور بدی کردند با من درگذارم مرد وار

تا زباد صبح در بستان ز آب چشم ابر

بشکفد هر سال گلها را بهنگام بهار ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۷۸

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۵ - در مدح بهاء الدین بن سعدالدوله

 

... بر شاخ آسمان گون آرد ستار بار

بستان شود چنانکه ندانیش ز آسمان

چون ابر گشت بر رخ بستان ستاره بار

بر شاخسار بستان بلبل نوازند

نوی است خوش نوایی بلبل ز شاخسار

در جویبار سرو ببالد ز بهر آن

تا فاخته بنالد بر سرو جویبار

بی آب دیده بر طرف جویبار گل ...

... از خاک و خار و خاره باردیبهشت ماه

روید بنفشه زار و سمن زار و لاله زار

اردیبهشت ماه بساقی کند ندا ...

... تا پیشگاه باشی و اقبال پیشکار

تا در زبان تازی بستان بود بهشت

نام هزار دستان در بوستان هزار

شاعر هزار بار ببستان مدح تو

تا چون هزار دستان دستان زند هزار ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۷۹

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - در مدح صدر الوزراء

 

... رخ رخشنده او ماه منیر

بنفیر آید عالم هرگاه

که رخ ماه بگیرد شبگیر

رخ آنماه گرفت اینک و من

بنفیر آمده ام زو بنفیر

کرد دیوانه دلم راز نخست

وانگهی بست بمشگین زنجیر

چنگ را در سر زنجیر زدم ...

... صدر فرخ پی فرخنده ضمیر

بنسب فخر امیران بزرگ

بلقب صدر وزیران کبیر ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۸۰

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷ - در مدح نظام الدین محمد بن علی

 

... برنا شود اشجار پدید آرد اثمار

برگ گل از اشجار برون آرد بستان

الوان بدایع شود از خاک پدیدار ...

... وز بوی هوا گردد چون کلبه عطار

دستان زن بستان بسحرگاهان گردد

بر سرو سراینده سرود غزل یار ...

... مستوفی ملک ملک شرق محمد

فرزند علی بن امیر آن شه ابرار

میری که امیران سخن رایگه نظم

از مدحت او به نبود فکرت گفتار

در شغل شه شرق قلم وار میان بست

تا اهل قلم پیش وی آیند قلم وار ...

... وز خار تعب چشم بداندیش همی خار

در عقد بنانت قلم سحر نمایست

چون زرین طیری که ورا مشکین منقار ...

سوزنی سمرقندی
 
 
۱
۱۰۷
۱۰۸
۱۰۹
۱۱۰
۱۱۱
۵۵۱