گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ای عامل خراج کفایت نمای راد

دستور خسرو و شرف دست میرزاد

خورشید جاودان مؤید یمین دین

کز سایه یمین تو زفتان شوند راد

رادیست حرفت کف و کلک و بنان تو

خلقی زحرفت کف و کلک و بنانت راد

تا از بنان و کلک و کف تو بمن رسید

تشریف و خلعتی که نشاید گرفت و داد

مادح نماند جز من و ممدوح جز توئی

من مادح از نژاد و تو ممدوح از نژاد

زان مهتران نئی تو که در خدمت و ثنات

بستن میان نشاید و نتوان زبان گشاد

دست و در دل تو گشاد است و طبع نیز

پاینده چون در دل و دستت گشاده باد

شعر مرا هر آینه از هزل چاشنی

ماند بجای بلبل و گشنیز و بغمخواد

تا بر حسود تو برم آن چاشنی بکار

کوبم در اجازه که تا بگذرم چو باد

گر کیقباد و کسری گردد حسود تو

صد . . . در . . . زن کسری و کیقباد

ناگفته خوبتر بتو از حاسدان تو

ایشان کنید خود که از ایشان کنند یاد

از حب خویش یاد کنم وآنچه بایدم

خواهم ز مجلس تو چو شاگرد از اوستاد

ای صدر اهل فضل مرا نان و جامه نیست

در گردنم هم از غله خانه غل فتاد

بر مجلس رفیع تو اطناب قصه را

این بنده رفع کرد و بر ایجاب دل نهاد

ده ساله کدخدائی شاهان بیک زمان

داری و بیش دارد ازین امر تو نفاذ

یک ماهه کدخدائی کردم ز تو سوآل

جودت سوآل من باجابت قرین کناد

 
 
 
گلها برای اندروید
کسایی

نرگس نگر، چگونه همی عاشقی کند

بر چشمکان آن صنم خَلُّخی‌نژاد

گویی مگر کسی بشد، از آب زعفران

انگشت زرد کرد و به کافور بر نهاد

فرخی سیستانی

از باغ باد بوی گل آورد بامداد

وز گل مرا سوی مل سوری پیام داد

گفتا من آمدم تو بیا تا بروی من

آزادگان ز خواجه بنیکی کنند یاد

خواجه بزرگ ابوعلی آن بی بهانه جود

[...]

ازرقی هروی

یک نیمه عمر خویش ببیهودگی بباد

دادیم و ساعتی نشدیم از زمانه شاد

از گشت آسمانی و تقدیر ایزدی

برکس چنین نباشد و برکس چنین مباد

یا روزگار کینه کش از مرد دانشست

[...]

قطران تبریزی

تا آفریدگار مرا رای و هوش داد

بی کس ترم نیاید از خویشتن بیاد

آن روزگار شیرین چون باد بر گذشت

این روزگار تلخ همان بگذرد چو باد

گر باز روزگار مساعد شود مرا

[...]

لبیبی

غلبه فروش خواجه که ما را گرفت باد

بنگر که داروش ز چه فرمود اوستاد

گفتا که پنجپایک و غوک و مکل بکوب

در خایه هل تو چنگ خشنسار بامداد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه