گنجور

 
سوزنی سمرقندی

سوی ختا بسفر شد بعزم و رأی صواب

بدفع شر خشم شاه شرع با اصحاب

ز پادشاه ختا جست عدل نوشروان

چو یافت آنچه بجست آمد از خطا بصواب

امان خطه اسلام بود ز اهل خطا

درآمد و شد او از مسبب الاسباب

چو سنگ را نتواند گزید و بوسه دهد

کسی که باشد دعوی نمای معنی یاب

کمر چو نتوان بستن بجاهد الکفار

گشاده به به لکم دینکم ولی دین باب

رقاب اهل هدی در طناب جور و ستم

کسیکه خواست کشیدن کشیده شد بطناب

ملک تعالی مالک رقاب عادل داد

که خسروانرا در طوق امر اوست رقاب

شراب عدل چشاند شکار خصم کند

رعیت و حشم آسوده زین شکار و شراب

چو در سفر برکاب ملک عنان پیوست

بحضرت آمد با شاه همعنان و رکاب

مراد شاه اولوالعزم ازو مختص شد

چنین بود اثر علم یا اولوالالباب

زهی نبیره برهان و سیف و شمس و حسام

حسام حجت برهان سوآل سیف جواب

از آن حسامی وارث که سیف حجت او

بخصم حجت بنمود و در نشد بضراب

سحاب خوانم یا شمس یا همین و همان

بنور زائی شمس و بکف راد سحاب

ز ذره ها که نماید بنور شمس فلک

فضائل تو زیادت بود ز روی حساب

اگر صحیفه القاب تست صفحه لوح

ستوده القاب از تست نی تو از القاب

توئی چو جد و پدر خسرو ممالک شرع

سپهبدان تو صفدار منبر و محراب

متابعان تو از شام تا سحر بسهر

بر اهل بدعت در حرب رستم و سهراب

مبارزانت بتیغ زبان و رمح قلم

خضاب کرده بخون مداد روی کتاب

کجا باشهد ان لا اله الا الله

عمل کنند در آنجا نهاده ای نواب

ز حد چین و ختن تا بحد مصر و یمن

بود ائمه دین را بتو مصیر و مآب

کسی بخواب نبیند نظیر تو چو بدید

گه تعلم تعلیم ناظران تو خواب

بزرگواری میراث داری از اسلاف

مؤثر است ز اسلاف خیر در اعقاب

بر آل برهان شاهی بر آل سیف ملک

ترا سزاست ملکشاه اهل علم خطاب

بحشر در سر پل هر که روزنامه شرع

بر آل برهان خوانده است رسته شد زعقاب

عزیز آل دو عبدالعزیزی از دو طرف

یکی ز جانب مام و دگر ز جانب باب

عزیز مصر بخارا توئی بدین دو نسب

عزیز بادی تا مدت فلا انساب

همیشه تا خطبا نام آن عمر گویند

که هست باب ترا جد و باب او خطاب

خطیب منبر مصر ثنا و مدح ترا

فصیح باد زبان بر معاشر احباب

اگر دگر شعرا کاذبند باکی نیست

بنظم مدحت تو نیست سوزنی کذاب

ترا ز رحمت ناب آفرید خالق خلق

کجا تو باشی باشد مکان رحمت ناب

بهر کجا که روی یا ز هر کجا آئی

مباد جز بطریق بهی مجئی و ذهاب