گنجور

 
سوزنی سمرقندی

سرو سیمین طرف ماه منیر

تیره کرد از خط شبرنگ چو قیر

هست شبرنگ خط تیره او

رخ رخشنده او ماه منیر

بنفیر آید عالم هرگاه

که رخ ماه بگیرد شبگیر

رخ آنماه گرفت اینک و من

بنفیر آمده ام زو بنفیر

کرد دیوانه دلم راز نخست

وانگهی بست بمشگین زنجیر

چنگ را در سر زنجیر زدم

شد کنارم همه پر مشک و عبیر

لب لعلش بمزیدم بخوشی

یافتم زو مزه شکر و شیر

شیر ازان لعل مزیدم که ز سر

باز کودک شدم ار بودم پیر

کودکی نو بحدیث آمده ام

سخنم نی بجز از مدح وزیر

صاحب عادل صدرالوزرا

صدر فرخ پی فرخنده ضمیر

بنسب فخر امیران بزرگ

بلقب صدر وزیران کبیر

مسند آرای بفر و بشکوه

ملک آرای برأی و تدبیر

آن امیری و وزیری که چنو

نه وزیر است بعالم نه امیر

در امارت بده بی کفو و شبیه

در وزارت شده بی مثل و نظیر

بسر کلک وی آراسته ملک

خسرو مشرق شه کشور گیر

ای وزیری که سر کلک تو کرد

صورت عدل کرم را تصویر

هر چه تصویر کند خامه تو

نبود خام و نباشد تزویر

دست عدل تو ستم یافته را

راست چون موی برآرد زخمیر

در تنور کرم تو همه وقت

آز را مایه نبودست فطیر

پشت عمال بعون تو قویست

دیده شاه بروی تو قریر

وزرا و امرا را ای صدر

نیست از خدمت صدر تو گزیر

نیست در عالم یک نوع هنر

که ترا نیست ازان بهره و تیر

روز روشن شود از هیبت تو

بر دل حاسد تو چون شب قیر

تا فلک بر دل خصم تو زند

تیر در برج کمان گردد تیر

حاسد جاه تو از آتش دل

بادم گرم بود در مه تیر

نیست همتای تو در گیتی مرد

نیست همسان تو در گردون تیر

تیر از سهم سر خامه تو

گم کند بر فلک خویش مسیر

با سخا و کرم تو به جهان

هست نایاب چو سیمرغ فقیر

کرمت میت را چون دم صور

زنده گرداند کلکت بصریر

سائل از زر تو گردد قارون

اگر از مدح تو سازد اکسیر

نیست آیات کرامات ترا

بجز احسان و ایادی تفسیر

هرکه مدح تو فرو خواند بخواب

بخت تعبیر برآمد تعبیر

کوه بر کوه شود همچو پیاز

از برت مادح یک پوست چو سیر

تا چنین است ره و سیرت تو

نبود دولت تو عزل پذیر

تا که باشد فلک بر شده را

از بر خاک مسطح تدویر

باد بر کام تدویر فلک

همچنین باد ملک را تقدیر

تو همه ساله بشادی و طرب

مانده بدخواه تو در کرم و زحیر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode