گنجور

 
۲۱۴۱

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۸۸ - لغز تیغ در مدح اتسز گوید

 

... صورت شیران هیجا در زمین پنهان شده

او بنفشه رنگ و از وی خاک چون لاله شده

او زمرد فام و از وی سنگ چون مرجان شده

نکبت ارواح ابنای جهان را در وغا

عهده بهرام گشته قدرت کیوان شده ...

... در ضیا مانند دست موسی عمران شده

از فراوان کاتش و آبست مضمر اندرو

مستقر صاعقه ماوی گه توفان شده ...

... بر دوام دولت خوارزمشاهی تا بحشر

نزد ابنای خرد واضح ترین برهان شده

اتسز غازی که از احداث عالم تیغ اوست ...

... بحر بی پاباب گشته گنج بی پایان شده

از تو باسامان شده احوال ابنای هدی

لیکن احوال بداندیش تو بی سامان شده

هرکه با گردون همی خایید دندان از عناد

هست اکنون سخره تو از بن دندان شده

آن زمان کایام بیند بر شعاب سیل خون ...

... تو چو پیغمبر شده اندر وفا و حسن عهد

بنده اندر اوصاف تو چون حسان شده

گاه شعرم از قبولت قبله تحسین شده ...

... خاطر پژمرده من در ظلال جاه تو

از ریاحین ثناهای تو چون بستان شده

تا بود افلاک دوار و بصنع ایزدی ...

وطواط
 
۲۱۴۲

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۹۳ - در مدح ملک اتسز

 

... خیره ز شکل صورت تو شکل آزری

گر من بنفشه بر شدم از زخم کف رواست

ایدون که تو بنفشه عذار و سمنبری

من سیم و زر ز اشک و ز رخسار ساختم ...

... ای حسن تو گذشته ز غایت نگشت وقت

کآخر یکی به سوی در بنده بگذری

گیتی به چشم کینه به من هیچ ننگرد

گر تو به چشم مهر به من هیچ بنگری

پیدا و ظاهر است از احوال ما دو تن ...

... با گشت روزگار نمانده ست داوری

تابندگان گنبد فیروزه نام را

در نیک و بد اشارت او کرد رهبری ...

... هر چیز کز نوادر ایام بشمری

من بنده بر افاضل ایام مفخرم

چونان که بر ملوک زمانه تو مفخری ...

... از نظم من حقیر شود گفته سری

از هر دری هزار هست بنده را

وین فخر بس که چون دگران نیست هردری

شعریٰ و نثره را به بلندی و مرتبت

با شعر و نثر بنده نباشد برابری

فرزندوار مدح تو طبعم بپرورد ...

... اندر صمیم جان من الف برادری

از بندگی تست مرا نام خواجگی

وز کهتری تست مرا عز مهتری

زر یافت از تو بنده و اینک به شکر کرد

گوهر نثار بر سرت ای شاه گوهری ...

... بادا منظم از هنرت عقد سروری

داده رضا به صدر تو گیتی به بندگی

بسته میان به پیش تو گردون به چاکری

ای خورده بر افاضل عالم ز مال تو ...

... با زلف عنبری زی و قد صنوبری

بر تو گشاده باد در کام و بسته باد

در ملک این سریت سعادات آن سری

وطواط
 
۲۱۴۳

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۹۴ - در مدح شمس الدین وزیر

 

... از دل و جان دیده بیزاری

بنده حضرت خداوندم

تا چنین بی کسم نپنداری ...

... کامگاری که با تبسط او

چرخ بنوشت فرش غداری

نامداری که با تحفظ او

دهر بسترد نقش مکاری

آنکه بی سعی او روان نشود ...

وطواط
 
۲۱۴۴

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۲۰۲ - در مدح ملک اتسز

 

... در چنین محنت چرا باید کسی کز جان و دل

بنده درگاه مخدوم جهان گردد همی

نصرة دین اتسز غازی که رای صایش ...

... آفت سرمایه در یاو کان گردد همی

آن عدو بندی که از عدلش در اطراف زمین

دزد رهزن رهنمای کاروان گردد همی ...

... استخوان در تن چو مغز استخوان گردد همی

از برای خدمت درگاه او چون بندگان

از معجره آسمان بسته میان گردد همی

ای خداوندی که از بهر ثنای بزم تو ...

... گرد کان از نعل شبدیز تو خیزد از زمین

توتیای چشم ابنای زمان گردد همی

آن زمان کان نیزه خطی تو بی هیچ نطق ...

وطواط
 
۲۱۴۵

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۲۰۴ - درمدح تاج الدین رافع بن علی شیبانی

 

ای پناه همه مسلمانی

رافع بن علی شیبانی

تاج دینی و از مکارم تو ...

... چون تو از بهر حمله برخیزی

فتنه از روزگار بنشانی

تیغ تو وحش و طیر را در دشت ...

... همه در بزمگاه در پاشی

هر چه در رزمگاه بستانی

شاکر جود و ذاکر فضلت ...

... بحقیقت هزار چندانی

سرورا بنده را ستانه تو

در خوشی روضه ایست رضوانی

درد افلاس بنده را گه جود

باعطاهای جزل درمانی ...

... تا که تشبیه قد خوبان هست

در غزلها بسرو بستانی

حفظ یزدان نگاهبان تو باد ...

وطواط
 
۲۱۴۶

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۲۰۶ - نیز در مدح ملک اتسز

 

... بدرگاه تو نپسندند خسرو را بدربانی

چو بگشایی لوای حق بهیجا خصم بربندی

چو برخیزی بعون دین بعالم گرد بنشانی

ز شخص کشتگان هر ساعتی بر سفره حربت ...

... بیک بخشش هزاران گنج وقت بزم برپاشی

بیک حمله هزاران ملک روز رزم بستانی

اگر از خط فرمان تو سر برگرداند ...

وطواط
 
۲۱۴۷

وطواط » ترجیعات » شمارهٔ ۳ - در مدح ملک اتسز

 

... نیست چندین جفا صواب از تو

داد من بی خلاف بستاند

خسرو مالک الرقاب از تو ...

... جز تو امروز در ولایت فضل

چون نکو بنگریم و الی نیست

تخت خوارزمشاه عالی باد ...

... عالم از دشمنانش خالی باد

این نه اسبست چرخ گردانست

مرکب خاص شاه گیهانست ...

وطواط
 
۲۱۴۸

وطواط » ترجیعات » شمارهٔ ۷ - نیز در مدح اتتسز

 

... بی روی تو خسته ماند جسمم

بی گفت تو بسته گشت گوشم

تو جز بجفای من نکوشی ...

... خورشید جهان علای دولت

آن قاعده بنای دولت

شاهی که مشاطه وار آراست ...

وطواط
 
۲۱۴۹

وطواط » ترجیعات » شمارهٔ ۸ - هم در مدح اتسز

 

... بیچاره دل بکوی عنا اندر اوفتاد

تا رهبر عنای تو بستد عنان دل

خیل فراق تو بره عاشقی درون ...

... آن کو خلاف دولت او یافت در جهان

از عز و جاه بهره خود بند و چاه یافت

از سهم او بنای ضلالت تباه گشت

وز عون او سپاه شریعت پناه یافت ...

... کندر زمان ز خنجر او نور ماه یافت

بر چنگ او هر آن که ز شاهان کمر بست

کار سفید کرد و گلیم سیاه یافت ...

وطواط
 
۲۱۵۰

وطواط » ترجیعات » شمارهٔ ۹ - در رثای سید معزالدین بهاء الدین علی بن جعفر نعمه

 

... درد و غم را شدند آماده

بسته دل در غم تو و بی تو

خون دل از دو دیده بگشاده ...

... شد بگل سوده آن گل ساده

در زمانه زبند حسرت تو

نیست آزاد هیچ آزاده ...

... طلعت همچو شمی خویش مرا

بنمودی و زود بربودی

کس بگل شمس را نینداید ...

... رفت یوسف ترا در انده او

غمگساری چو ابن یامین کو

نیست کس را ز دست مرگ نجات ...

... وز نشاط و سرور محجورم

گاه در بند دهر ممتحنم

گاه در دست چرخ مقهورم ...

وطواط
 
۲۱۵۱

وطواط » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - در مدح ملک اتسز

 

... دستهای زیرکان در زیر سنگ حکم تو

پایهای سرکشان در بند دام عشق تو

از پی مستی جهان را در خرابات فنا ...

... هر کجا مرکب برون تازد جلال دیگرست

آنکه هست از سعی او بنیان دین محکم شده

حضرت او مقصد ذریت آدم شده ...

... وز شرف بر آسمان بودست منبرهای من

ای میان بسته زمانه بر هوای قدر تو

باد گردون لب گشاده در ثنای صدر تو ...

وطواط
 
۲۱۵۲

وطواط » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - نیز در مدح ملک اتسز گوید

 

ملک بهار گشت مقرر بنام گل

ناکام شد ولایت بستان بکام گل

بلبل خطیب وار بر اطراف شاخها

بر خواند خطبه ملکانه بنام گل

از دام گل گرفت حذر زاغ حیله گر ...

... آن کم شده طراوتش افزایشی گرفت

آرایشی نبود ببستان درون ولی

از مقدم سپاه گل آرایشی گرفت ...

... وز ابر پرده پیش رخ آفتاب زد

باد صبا درید ببستان حجاب گل

تا ابر پیش چهره انجم حجاب زد

گل روی چون نگار بنامحرمان نمود

بلبل ز رشک عربده احتساب زد ...

... پیرایه لباس معانی بیان اوست

سرمایه اساس ایادی بنان اوست

ملت سپهر و طلعت او آفتاب اوست ...

... بر من همه شداید ایام رفته گیر

وز خاک حضرت تو بناکام رفته گیر

ای شاه جز دل تو خرد را خزانه نیست ...

... این صدر همچو گنبد خضرا گذاشتم

گر آفت اجل نرسد بنده ترا

هم باز بیند این در فرخنده ترا ...

... در اعتقاد پاک تو نه کبر و نه ریاست

گفتم ثنای تو که ثنای تو واجبست

وندر زمانه جز تو که مستوجب ثناست ...

... گر بخت برنگردد و باز آمدن بود

شاها کمینه بنده تو روزگار باد

احسانت پیشه باد و ایادت کار باد ...

وطواط
 
۲۱۵۳

وطواط » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - هم در مدح اتسز گوید

 

... کز روی نیکوی تو نیامد بروی من

نی از تو هیچ وقت سلامی بنزد من

نی از تو هیچ گونه پیامی بسوی من ...

... تا او بحرب تیغ یمانی بکف گرفت

گیتی همیشه بسته پیمان او بود

چرخ آن کند که موجب فرمان او بود ...

... این قدر و این جلال که در روزگارست

قهر عدو بنصرة اسلام شغل تست

کسب ثنا ببخشش اموال کار تست ...

... کز حسن آن برشک بود لعبت طراز

قومی که در تتبع احوال بنده اند

نام وفا ز دفتر مردی فگنده اند

پیوسته در محاسد فضل خادمند

همواره در منازعت کار بنده اند

از هیبت تغیر رأی رفیع تو ...

... ترسان ز کید هرکس و ناکس چرا بود

شاها بنام نیک یکی شمع برفروز

پروانه وار نقش بدیها بدان بسوز ...

... چون نان روز روز بمادح همی دهند

یابند جاودانه ازو نام دل فروز

دادند زیرکان که بود بنزد عقل

این نام جاودانه از آن نان روز روز ...

وطواط
 
۲۱۵۴

وطواط » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - هم در مدح اتسز

 

... زده در دامن او چنگ چرا باید داشت

آن خداوند که اقبال فلک بنده اوست

پیکر حادثه از پای در افگنده اوست

صنما عربده پیوسته کنی تا چه شود

بغم اندیشه ما بسته کنی تا چه شود

هر زمان مشعله آتش بی خویشتنی ...

... تیر سازی و کمان غمزه و ابرو و مرا

دل بدان تیر و کمان بسته کنی تا چه شود

دل کنی بر دل من فتنه و خود را امروز ...

... خسروی کز ره کینش بحذر باید بود

خسروان را بدرش بسته کمر باید بود

چرخ را پیش معالیش زمین باید بود ...

... گرده نان را ز کمال فزعش روز مصاف

در وغا بسته لب و خسته جگر باید بود

در جهان طالب انواع هنر اوست ز خلق ...

... نطق با فایده جز وصف ببیانش نبود

بر بی غایله جر فعل بنانش نبود

خسروا مهر تو گیتی یله کی یارد کرد ...

... نیز بر آب همی سلسله کی یارد کرد

دست آنکس که گریبان بخلافت بندد

گوی را متصل انگله کی یارد کرد ...

... بر سر گنبد دوار مرا خوش نبود

هر که او بنده این حضرت والا بود

همچو من صاب صد نعمت و آلا گردد ...

وطواط
 
۲۱۵۵

وطواط » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - نیز در ستایش اتسز خوارزم شاه

 

... بسیار حصن های حصین را به تیغ تیز

بگشاد و پای های دلیران به بند کرد

تنین آسمان نکند تا به روز حشر ...

... رنجی که از سپهر ستمگر کشیده اند

چرخ بلند بسته پیمان او شده

اطراف شرق و غرب به فرمان او شده ...

... گل با طراوتست چو رخسار دلبران

گلبن به سان قامت عشاق پر خمست

مر ابر را ز برق وز باران چو عاشقان ...

... چرخ فلک اگر چه تکبر سرشت اوست

چون بندگان مسخر خوازمشاه باد

گیتی به طبع بنده خوارزمشاه گشت

گردون به طوع چاکر خوازمشاه باد ...

وطواط
 
۲۱۵۶

وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۵ - در مرثیۀ جمال الدین یوسف

 

... یک جهان راست چاک چاک سلب

بسته لب گشت خلق را تا حشر

شد گشاده بنام نیکش لب

نیست مرده بنزد اهل خرد

هر که ذکر جمیل کرد طلب ...

... نکند هیچ سود حرب و هرب

مرگ چون شر بست و هر که بزاد

خورد خواهد شرب ازین مشرب ...

وطواط
 
۲۱۵۷

وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۳۴ - در حق ادیب صابر بن اسماعیل ترمذی

 

ملک شاعران بنظم و بنثر

خادم صدر خود مرا بستود

تا بدان نظم و نثر حرمت او ...

... هیچ گوشی نظیر آن نشنود

درج سحری کزو ببنده رسید

درج کی بود درج گوهر بود ...

... آفرین اختران چرخ کبود

شد تراز مفاخر بنده

این خداوندیی که او فرمود ...

... کس بگل آفتاب را نندود

داند ایزد که شخص من بنده

زیر پای فراق تو فرسود ...

وطواط
 
۲۱۵۸

وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۳۸ - در حق ادیب صابر بن اسمعیل ترمذی

 

... عقل زر هنر نیالاید

نایبات فلک بناب بلا

جگر حاسد تو می خاید ...

... می ستاید ترا و در هر باب

مستحقی اگرت بستاید

اعتذاری نوشته ای که مرا ...

... تو ستودی مرا و مثل مرا

زیبد ار روزگار بستاید

جز برای ریاضت خاطر ...

وطواط
 
۲۱۵۹

وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۳۹ - نیز در حق ادیب صابر بن اسمعیل ترمذی

 

علمت ای صابر بن اسمعیل

روی عالم همی بیاراید ...

... تو ستودی مرا و مثل مرا

زیبد از روزگار بستاید

منم آنکس که صیقل نظمم

زنگ از تیغ فضل بزداید

خامه من که هست بسته میان

بسته مشکلات بگشاید

علهاییست بس شریف کزان ...

وطواط
 
۲۱۶۰

وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۷۰ - در حق شهاب الدین صابر بن اسمعیل ترمذی

 

... خرد با جان تو جستست وصلت

هنر با طبع تو بستست پیمان

شعار تست عز اهل دانش ...

... بهم در یک طویله حرص و حرمان

فرستادن بنزدیک تو اشعار

فرستادن بود زیره بکرمان ...

وطواط
 
 
۱
۱۰۶
۱۰۷
۱۰۸
۱۰۹
۱۱۰
۵۵۱