رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۶
... بر کنار جوی بینم رسته بادام و سرو
راست پندارم قطار اشتران آبره
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۵۰
داشتی آن تاجر دولت شعار
صد قطار سار اندر زیر بار
عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - در مدح سلطان محمود غزنوی
... نبوده هرگز جز غول کس درو رهبر
قطار ایشان خود چون ببلخ بگذشتند
سری به کالف و دیگر به لشکر و به مکر ...
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۴۸
ز مرغ و آهو رانم بجویبار و بدشت
ازین جغاله جغاله وز آن قطار قطار
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۴۷ - چکامه ای شیوا در صنعت تکریر
... ز آن طره طره طره شود طره تتار
طره ش چو حلقه حلقه قطار از پی قطار
حلقه ش چو چشمه چشمه نور هدی قطار
ز آن حلقه حلقه حلقه زنجیر شرمگین ...
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - درمدح یمین الدوله محمود بن ناصرالدین و ذکر غزوات و فتوحات او در گنگ
... خبر شنید که پیش از پی تو شار از گنگ
گذشت و پیل پس پشت او قطار قطار
بچاشتگاه ملک با کمر کشان سرای ...
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - در مدح سلطان محمود و ذکر شکار او گوید
... از همه شاهان تو دانی بستن اندر روز جنگ
جنگجویان و بد اندیشان قطار اندر قطار
هر که را از جنگجویان در قطار آری کنی
ز آهن پیچیده و از خام گاو او را مهار ...
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - در ذکر شکار جرگه سلطان محمود پس از بازگشت از جنگ
... هر که را گفتی بر دیده برم تیر به کار
در دویدند به سوی تو قطار از سر کوه
باز گستردی در دامن کهشان به قطار
چون درختان کشن بودند از دور و به تیر ...
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - درمدح یمین الدوله محمود بن ناصرالدین و ذکر فتوحات او گوید
... زین به کرگان بر نهادی در میان بیشه شان
اندر آوردی بلشکر گه چو اشتر بر قطار
بر سر آوردی نهنگان را بخشت از قعر آب ...
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - در مدح امیر ابو احمد محمدبن محمود غزنوی
... کشته پیش مصاف اسکندر
بنهادند شان قطار قطار
گرهی مهتر و صفی کهتر ...
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷ - درمدح وزیر زاده جلیل ابوالفتح عبدالرزاق بن احمد بن حسن میمندی گوید
... شده بنفشه بهر جایگه گروه گروه
کشیده نرگس برگرد او قطار قطار
یکی چو زلف بت من ز مشک برده نسیم ...
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - در وصفت بهار و مدح وزیر زاده ابوالحسن حجاج علی بن فضل بن احمد گوید
... برجوی های او به رده نو نهالها
گویی وصیفتانند استاده بر قطار
تا چند روز دیگر از آن هر وصیفتی ...
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - در صفت داغگاه امیر ابو المظفر فخر الدوله احمدبن محمد والی چغانیان
... ریدکان خواب نادیده مصاف اندر مصاف
مرکبان داغ ناکرده قطار اندر قطار
خسرو فرخ سیر بر باره دریا گذر ...
ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد دهم » بخش ۴ - تسلط اشرار
... که راست گوی تر از نامه تیغ او بسیار
و چنین قصیده نیست او را که هر چه ممکن بود از استادی و باریک اندیشی کرده است و جای آن بود چنان فتح و چنین ممدوح و پس از شکستن لشکر مبارزان نیک اسبان بدم رفتند با سپاه سالار امیر نصر رحمة الله علیه و در آن مخذولان رسیدند و بسیار اسیران برگردانیدند و آخر البتگین بخاری و خمارتاش شرابی و ساوتگین خانی را که سالاران بودند و فساد ایشان انگیختند بگرفتند با چند تن از هنبازان خونیان و همگان را سر برهنه پیش امیر آوردند امیر سخت شاد شد ازین گرفتن خونیان و فرمود تا ایشان را بحرس بردند و بازداشتند و امیر بخوارزم آمد و آن ولایت را بگرفت و خزانه ها برداشتند و امیر نو نشانده را با همه آل و تبار مأمونیان فرو- گرفتند چون ازین فارغ شدند فرمود تا سه دار بزدند و این سه تن را پیش پیلان انداختند تا بکشتند پس بر دندانهای پیلان نهادند تا بگردانیدند و منادی کردند که هر کس که خداوند خویش را بکشد ویرا سزا این است پس بر آن دارها کشیدند و بر سن استوار ببستند و روی دارها را بخشت پخته و گچ محکم کرده بودند چون سه پل و نام ایشان بر آن نبشتند و بسیار مردم را از آن خونیان میان بدو نیم کردند و دست و پای بریدند و حشمتی سخت بزرگ بیفتاد و آن ناحیت را بحاجب آلتونتاش سپرد بزودی و فرمود تا اسب خوارزمشاه خواستند و ارسلان جاذب را با وی آنجا ماند تا مدتی بماند چندان که آن ناحیت قرار گیرد پس بازگردد و امیر رضی الله عنه بازگشت مظفر و منصور و بسوی غزنین رفت و قطار اسیران از بلخ بود تا لاهور و ملتان و مأمونیان را بقلعتها بردند و موقوف کردند
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵
... فضل خرد داد بر حمار مرا
دیو همی بست بر قطار سرم
عقل برون کرد از آن قطار مرا
گرنه خرد بستدی مهارم ازو ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱
... سازگاری کن با دهر جفاپیشه
که بدو نیک زمانه به قطار آید
کر بدآمدت گهی اکنون نیک آید ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۱
... ستور است مردم در این ره چنانک
بریده نگردد قطار از قطار
شتابنده جمله که یک دم زدن ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۶
... با من چه چخی که هوشیارم
رو تو به قطار خویش ایراک
من با تو شتر نه در قطارم
من گر تو سواری ای جهان جوی ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۴
... نور یزدان از محمد وز علی اولاد اوست
تو برونی با امامت زین قطار ای ناصبی
چون ننازم بهر داماد و وصی و اولاد او ...
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۲
... فگنده تودۀ کافور فام کف بر سر
چنان قطار حواصل نشسته در دریا
گشاده بر سر دریا یکان یکان شهپر ...