بفال سعد و خجسته زمان و نیک اختر
نشسته بودم یک شب بباغ وقت سحر
ز باختر شده پیدا سر طلایۀ روز
کشیده لشکر شب جوق جوق زس خاور
فلک چو بیضۀ عنبر نمود و انجم او
چنانکه یار کنی سند روس با عنبر
بنات نعش تو گفتی که باشگونه همی
نمود صورت صادی ز هفت دانه گهر
درست گفتی نار کفیده بد پروین
بجای پوست زمرد ، بجای دانه درر
زحل چو ناوک بیجاده رنگ با سوفار
فرو نشسته بروی کبود فام سپر
مجره در فلک ایدون چو سبز دریایی
فگنده تودۀ کافور فام کف بر سر
چنان قطار حواصل نشسته در دریا
گشاده بر سر دریا یکان یکان شهپر
چنین شبی که رخ صبح و زلف شب در وی
همی نمود مرکب بهم صفا و کدر
زبان من شده از طبع من ستاره فشان
دو چشم من شده اندر فلک ستاره شمر
یکی ستاره مدیح شه بزرگ عطا
دگر ستارۀ روشن سپهر تیز ممر
بعقل عالی در هر دوان همی شمرم
کزین دو نوع ستاره کدام عالی تر ؟
فکر چو بستۀ آن حال طرفه کرد مرا
ببست خواب سحر بر دلم مجال فکر
بخواب دیدم کز آسمان همی گفتند
مرا بلفظ دری مشتری و شمس و قمر
که : ای بجان و بتن بندۀ شهی که ازوست
فروغ تاج ونگین و جمال جاه و خطر
ترا چه خدمت سازیم ؟ تا که کردی تو
مدیح خسرو ما را نسب بیکدیگر
در آفرینش ما آن غرض بد ایزد را
که این جمال بیابیم در کمال مگر
میان بخدمت شه بسته ایم و دربندیم
اگر بخدمت باشیم شاه را در خور
از آنکه بر زر و سیمست نام او منقوش
شدست گونۀ اجر ام ما چوسیم و چو زر
وزان سبب که بپیکر برند سجده ورا
برشک باشیم اندر فلک ز دو پیکر
وز آنکه تابش خور معتدل ستوده ترست
بود بطالع او اعتدال تابش خور
از آسمان و ستاره است حکم حال ملوک
ورا ستاره غلامست و آسمان چاکر
نیوفتاد مرین شاه را جز از سفری
کس از شهان و بزرگان ببد نداشت سفر
بآب دریا بنگر که تاز موضع خویش
سفر نکرد نیامد ازو پدید گهر
وگر گمان توایدون بود که او ضجرست
ملوک رنجه ندارند طبع را بضجر
زمانه آذر و طبع ملوک یاقوتست
کسی نبیند یاقوت تفته در آذر
شگفت و خیره بماندیم تا کجا بهری
بمانده دل بغمان در نژند و جان مضطر
چهار بار شدی سوی بلخ و هر باری
بنوع طرفه شود مانعت قضا و قدر
یقین بدان که درین بار خیر مانع نیست
بلی که مانع تو هست عین صورت شر
هری که حضرت شاه تو بود چونان بود
کزو زدند مثل زیب را بهر محضر
کنون که حضرت شاه تو زو گسسته شدست
گسسته گشت ازو نوروزیب و رونق و فر
وگر ز تنگی دستت عذر تو ظاهر
خدای بر تو نبندد همی بروزی در
وگر درازی را هست عذر و دشخواری
نه طول چرخست این و نه سد اسکندر
و گر هوای تبار و گهر بساده دلی
همی ز عزم سفر خواندت بعزم حضر
خدایگان تو با تو بخوبی آن کردست
که نسبت تو ندیدند در تبار و گهر
جز از گریستن بیهده ز تنگدلی
همی نبینم انواع خدمت تو دگر
گشاده کن دل و این بیهده غمان بگذار
میان ببند و بدرگاه شهریار گذر
ابوالفوارس خسرو طغانشه آن ملکی
که آسمان فخارست و آفتاب هنر
گزیده شمس دول ، شهریار زین ملوک
خدایگان عجم ، پادشاه دین گستر
برای وحلم و بجود و کفایت افزونست
ز آسمان و ز خاک و ز آب و از آذر
چو عیش خرم خواهی مدیح او بگزین
چو حال فرخ خواهی بروی او بنگر
هزار عقل تمامست در یکی صورت
هزار جان لطیفست در یکی پیکر
اگر نه مجلس او را خدم ببایستی
نه فعل روح بدی در جهان ، نه شکل صور
ستاره و فلک الفاظ و همتش دیدند
یکی در آن شده مدغم ، یکی درین مضمر
بدان سبب که بناگاه خون نریزد شاه
صفیر تیرش گوید بدشمنان که : حذر
اگر ز آب روان دشمنش بدن سازد
شود ز آتش شمشیر شاه خاکستر
وگر بریگ عرب زیر پای اسمعیل
گشاد زمزم فرخنده داد ده داور
بپای قدر شهنشاه آسمان ببسود
گشاد بر در جنت ز فر او کوثر
ایا ستوده شهی ، خسروی ، خداوندی
که نعمت تو کند خاک خشک لؤلؤ تر
ز نوک کلک تو یابند نادرات خرد
ز زخم تیغ تو گیرند کیمیای ظفر
ایا محامد تو طبع راست را تحسین
ایا فضایل تو عقل پاک را زیور
اگر تو در خور همت ولایتی طلبی
هلال خاتم خواهی و آفتاب افسر
بدان گهی که ز آواز کوس و حملۀ پیل
بشکل روبه ماده شود شود غضنفر نر
کمانوران چو دو گوشه کمان خوارزمی
ز جنگ باز پس آیند هر زمان بی مر
کمان بدست و کمر بر میان زره بر تن
زره دریده ، شکسته کمان ،گسسته کمر
چو رایت تو بجنبد ، شها ، ز قلب سپاه
ز بیم زرد شود در کف یلان خنجر
ز درد ناله کند بر تن یلان جوشن
ز بیم نوحه کند برسر گوان مغفر
بنعره مریخ اندر فلک همی گوید :
زهی طغانشه الپ ارسلان شیر شکر
خدایگانا ، این هشت ماه بندۀ تو
چنان گذاشت که از خویشتن نداشت خبر
بحق حرمت تو ، خسروا و نعمت تو
که عبرت از من بیچاره مانده بد بعبر
بجای نور بد اندر روان من دژمی
بجای مغز بد اندر دماغ من اخگر
از آن قصاید پرگنده دفتری دارم
که خوانده بودم بر تاج خسروان ایدر
دلم بر آتش غم هر زمان که تفته شود
بآب دیده یکی بنگرم در آن دفتر
چو نام شاه ببینم چنان شوم گویی
که باز یافتم آن روزگار جان پرور
جز از مدیح توام نیست غمگسار مرا
بحق آیت فرقان و دین پیغمبر
همیشه تا ندمد از چمن همی لؤلؤ
همیشه تا نبود در صدف همی عرعر
بقات باد و بزرگیت باد و دولت باد
ستاره ناصح و دولت قرین ، ملک یاور
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به وصف زیباییهای شب و صبحگاه در باغی میپردازد و همچنین به ستایش و مدح یک پادشاه بزرگ، خسرو، میپردازد. شاعر با توصیف مناظر طبیعی و ستارگان، احساسی عمیق از زیبایی و شکوه را منتقل میکند. او به تأثیرات مثبت پادشاه بر مردم و مملکت اشاره کرده و درخواست میکند که خداوند توفیق خدمت به این پادشاه را عطا کند. در ادامه، شاعر به دشواریهای سفر و شرایط موجود اشاره کرده و نسبت به مشکلاتی که ملوک در زمانه خود با آن مواجهاند، نظر میدهد. در نهایت با تأکید بر فضایل پادشاه و روابط عمیق او با خداوند، متن به ستایش و دعا برای پایداری و موفقیت او ختم میشود.
هوش مصنوعی: در یک شب به باغ نشسته بودم و از خوشبختی و زمان خوب لذت میبردم.
هوش مصنوعی: از سمت باختر، صبح به تدریج طلوع کرده و شب با لشکری از ستارهها در حال عقبنشینی به سمت خاور است.
هوش مصنوعی: آسمان مانند تخم عنبر به نظر میرسد و ستارههایش مثل یاری هستند که با عنبر آمیخته شدهاند.
هوش مصنوعی: تو گفتی که دختران نعش (نوعی گیاه) اینگونه درخشانند، در حالیکه صورت دلانگیز آنها از هفت دانه گوهر (ستارهها) مانند است.
هوش مصنوعی: درست گفتی، به جای درخشش و زیبایی زمرد، رنگ نارنجی کمرنگی میبینم و به جای دانههای گرانبها، حالتی بیارزش دارم.
هوش مصنوعی: زحل مانند تیرکمانی است که بیراهه و بیهدف به سوی محیط رنگین و آبی رنگی فرود آمده است.
هوش مصنوعی: تصویری از یک جریان در آسمان به نمایش گذاشته شده که مانند دریاچهای سبز رنگ و آرام به نظر میرسد و در سطح آن، انبوهی از کف سفید و شفاف دیده میشود.
هوش مصنوعی: مثل یک قطار بلند که روی آب نشسته و دریای وسیع را به آرامی در بر گرفته است، پرچمهایش یکی یکی در برابر دریا در اهتزاز هستند.
هوش مصنوعی: در این شب، چهره صبح و زلف شب به هم آمیخته و جلوهای زیبا و در عین حال تیره و روشن خلق کرده است.
هوش مصنوعی: زبان من به اندازهای زیبا و درخشان است که مانند ستارهای میدرخشد، و چشمان من به مانند ستارهای در آسمان درخشان شدهاند.
هوش مصنوعی: یک ستاره به وصف بزرگوارانه شاه میپردازد و ستاره دیگر، نورانی و سریع در آسمان است.
هوش مصنوعی: من با تفکر عمیق در هر زمان و مکان به بررسی میپردازم که از میان دو نوع ستاره، کدامیک برتر و بااوجهتر است؟
هوش مصنوعی: وقتی که درگیر افکار شگفتانگیز شدم، خواب سحرگاهی بر دلم فرصتی برای تفکر باقی نگذاشت.
هوش مصنوعی: در خواب دیدم که از آسمان صدایی میآمد که به زبان دری نام من را با کلمات مشتری و آفتاب و ماه بیان میکردند.
هوش مصنوعی: ای کسی که جان و جسمم به تو وابسته است، تویی که از وجود تو روشنایی تاج و نگین و زیبایی مقام و عظمت سرچشمه میگیرد.
هوش مصنوعی: ما چه کار میتوانیم برایت انجام دهیم؟ تا زمانی که تو به ستایش پادشاه ما پرداختی، ما را به هم نسبت دادی.
هوش مصنوعی: در آفرینش ما، هدف خداوند این بوده است که به کمال و جمال برسیم.
هوش مصنوعی: ما در خدمت شاه قرار داریم و به او وابستهایم. اگر به خدمت ادامه دهیم، شایسته او خواهیم بود.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به اینکه از زمانی که نام او بر روی طلا و نقره نقش بسته، ما نیز باید مانند طلا و نقره باارزش و محبوب باشیم. به عبارتی، باید تلاش کنیم تا در زندگی خود ارزشمند و درخشان باشیم.
هوش مصنوعی: برای همان دلیلی که به خاطر آن، سجده بر پیشانی او میگذاریم، باید در آسمان از دو جسم جدا باشیم.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی نور خورشید به طور متعادل و مناسب میتابد، این وضعیت نه تنها خوب است بلکه نشاندهنده خوششانسی و سرنوشت خوش فردی است که تحت این تابش قرار دارد. به عبارت دیگر، زمانی که شرایط ایدهآل باشد، تاثیرات مثبت بیشتری نصیب انسان میشود.
هوش مصنوعی: جایگاه پادشاهان به اندازه آسمان و ستارهها است و آنها نیز به ستارهها خدمت میکنند و آسمان به نوعی خدمتگزار آنهاست.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هیچ کس از پادشاهان و بزرگان به جز در سفر، نتوانستند شاه را به زانو درآورند یا به او آسیب بزنند. به عبارتی، تنها در سفر و دور از موطنش بود که شاه دچار مشکل شد.
هوش مصنوعی: به دریا نگاه کن؛ از آنجا که ایستاده است، سفر نکرده و مرواریدها به دست نیاورده است.
هوش مصنوعی: اگر تصور کنی که او در حال ناراحتی است، باید بدانید که پادشاهان از این بابت ناراحت نمیشوند و طبعشان در این موارد خسته نمیشود.
هوش مصنوعی: در زمانهای که آتش و حرارت وجود دارد، طبیعت پادشاهان مانند یاقوت سرخ است، اما کسی نمیتواند یاقوت داغ و سرخ را در آتش مشاهده کند.
هوش مصنوعی: ما در حیرت و تعجب ماندیم که درد و غم دل تا چه زمانی بر ما سایه خواهد افکند و جان ناتوان ما را آزار خواهد داد.
هوش مصنوعی: تو چهار بار به بلخ رفتی و هر بار با مانعی که ناشی از سرنوشت و تقدیر بود، مواجه شدی.
هوش مصنوعی: بدان که در این موضوع، هیچ چیز خوب مانع تو نیست، بلکه همان ظاهر بد است که مانع تو میشود.
هوش مصنوعی: هری که شاه تو بود، چنان بود که به خاطر او مثل زیب را به محضر آوردند.
هوش مصنوعی: حالا که شاه تو از او جدا شده است، نوروز و رونق و شادی نیز از او دور شدهاند.
هوش مصنوعی: اگر به خاطر کمبود امکانات و دشواریهایی که داری، عذرت را بیان کنی، خداوند هرگز بر تو خشم نخواهد گرفت و در آینده روزی به تو میدهد.
هوش مصنوعی: اگر چیزی طولانی باشد، به خاطر دلیلی موجه است و نه به خاطر اینکه زمان طولانی شده یا اینکه مانع خاصی وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر اصرار بر نژاد و اصل و نسب داشته باشی، به سادگی و خلوص نیت، تو را به سفر دعوت میکند، اما در عین حال به مقام و زندگی شهری هم اشارهای میکند.
هوش مصنوعی: خدای تو با تو کار نیکو کرده است، به گونهای که دیگران در خانواده و نسل تو چنین چیزی را ندیدهاند.
هوش مصنوعی: جز از گریه کردن بیهوده به خاطر دلتنگی، دیگر هیچ نشانی از خدمت شما نمیبینم.
هوش مصنوعی: دل خود را باز کن و این غمهای بیهوده را کنار بگذار. به پیشگاه پادشاه برو و عبور کن.
هوش مصنوعی: ابوالفوارس خسرو طغانشه، پادشاهی است که آسمان به خاطر او فخر میکند و آفتاب به خاطر هنرهایش میدرخشد.
هوش مصنوعی: شمس الدولتی که به انتخاب خود، از میان پادشاهان و فرمانروایان سرزمینهای غیر عرب، برگزیده شده است، پادشاهی است که دین را منتشر میکند.
هوش مصنوعی: وجود و تواناییام از هر چیزی بیشتر است؛ از آسمان، زمین، آب و آتش.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال خوشی و زندگی شاد هستی، باید مزایای او را بپذیری و از او ستایش کنی. اگر میخواهی حال خوشی داشته باشی، باید به روی او و ویژگیهایش توجه کنی.
هوش مصنوعی: بسیاری از خردها و داناییها در یک شکل و تصویر جمع شدهاند و هزاران روح و ماهیت لطیف در یک جسم و بدن وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر نبود آن مجلس و ارتباط با او، نه روحی در این جهان وجود داشت و نه اشکالی از صورتها.
هوش مصنوعی: در میان ستارهها و آسمان، کلمات و تلاشها به یکدیگر نگاه کردند. یکی در آن عالم گنجانده شده و دیگری در این عالم پنهان است.
هوش مصنوعی: به همین دلیل که ناگهان خون نریزد، شاه با صدای تیرش به دشمنان میگوید: حواستان جمع باشد.
هوش مصنوعی: اگر دشمن از آب زنده و جاری بهرهبرداری کند، در نهایت، از آتش شمشیر پادشاه به خاکستر تبدیل خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر عرب بر سرزمین اسماعیل برکشد، چشمهی زایندهی زمزم را به او میدهد، که نشانهای خوشیمن از سوی دادگر است.
هوش مصنوعی: به خاطر اهمیت و مقام شاهان آسمانی، در بهشت به خاطر برکت آنان، درهای فراوانی باز شده است.
هوش مصنوعی: ای نیکو ستوده باد آن پادشاه، خداوندی که با نعمتهای خود، زمین خشک را به مرواریدان تر مبدل میسازد.
هوش مصنوعی: از نوک قلم تو، دانشهای نادر و ارزشمندی به دست میآید و از تیرگیهای زبان تو، گوهر پیروزی و موفقیت به دست میآید.
هوش مصنوعی: آیا صفات پسندیدهات شایسته تحسین است و آیا ویژگیهای خوبت برای فکر پاک و روشن زینت محسوب میشود؟
هوش مصنوعی: اگر تو به دنبال مقام و منزلتی عالی هستی، باید به اندازهای بزرگ و باعظمت خواستههایت را چرخانده و پرورده باشی که به اندازه تأثیرگذاری هلال ماه در خاتم و نور خورشید بر تاج پادشاهی باشد.
هوش مصنوعی: در آن لحظهای که صدای طنین کوس و حمله فیل به گوش میرسد، شیر نر نیز به شکل روباه ماده تغییر شکل میدهد.
هوش مصنوعی: کمانداران مانند دو گوشه کمان هستند که در هر زمان از جنگ به عقب باز میگردند و هیچ گاه شکست نخواهند خورد.
هوش مصنوعی: دارنده کمان با کمر در زره ایستاده است. زره او پاره شده و کمانش شکسته و کمرش نیز دچار مشکل شده است.
هوش مصنوعی: زمانی که پرچم تو به اهتزاز درآید، فرماندهان سپاه از ترس به زردی میگرایند و در دستان جنگجویان شمشیرهاشان را محکمتر میفشرند.
هوش مصنوعی: از شدت درد، دلیران در زره خود ناله میزنند و از ترس، بر سر خود کلاهخودی به نشانهی اندوه میگذارند.
هوش مصنوعی: صدای مریخ در آسمان میگوید: چه خوب است که آن شیر شکری، یعنی الپ ارسلان، در دنیا وجود دارد.
هوش مصنوعی: ای خداوند، این هشت ماهی که من بندۀ تو هستم، به قدری در غم و اندوه غرق شدهام که از وضعیت خودم نیز بیخبر شدهام.
هوش مصنوعی: به حق حرمت تو، من که در درد و رنج هستم و نسبت به نعمتهای تو حسرت میخورم، یادآور عبرتی هستم برای دیگران.
هوش مصنوعی: در وجود من بدی جایگزین نور شده و به جای اندیشهی خوب، آتش و حرارت منفی نشسته است.
هوش مصنوعی: من یک دفتری دارم پر از قصاید زیبا که قبلاً بر روی تاج پادشاهان اینجا خواندهام.
هوش مصنوعی: هر زمان که احساس غم به وجودم میآید، دلم چنان میسوزد که تنها با دیدن اشکهایم میتوانم آن را تسکین دهم و به یادگار آن درد، چیزی را بنویسم.
هوش مصنوعی: وقتی نام پادشاه را میبینم، احساسی پیدا میکنم که گویی دوباره آن روزهایی را که جانم را شاداب میکرد، پیدا کردهام.
هوش مصنوعی: غیر از ستایش تو، هیچ کس دیگری نیست که دردم را کاهش دهد. به حق آیه فرقان و دین پیامبر.
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که در چمن گیاهی از دانههای لؤلؤ (دریایی) نمایان نشود، و تا زمانی که در صدفی مروارید وجود نداشته باشد، حرف از نعمتها و زیباییها زده نمیشود.
هوش مصنوعی: به سلامتی و رونق شما باد، و بزرگیتان افزون باد. ستارهای که راهنمایتان باشد و موفقیتتان همیشه همراهتان. سلطنت و قدرتیانتان را یاری کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چگونه برخورم از وصل آن بت دلبر
که سوخت آتش هجرش دل مرا در بر
طمع کند که ز معشوق برخورد عاشق
بدین جهان نبود کار ازین مخالفتر
از آنکه عاشق نبود کسی که دل ندهد
[...]
فسانه گشت و کهن شد حدیثِ اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتیست دگر
فسانهٔ کهن و کارنامهٔ به دروغ
به کار ناید رو در دروغ رنج مبر
حدیثِ آنکه سکندر کجا رسید و چه کرد
[...]
بنوبهار جوان شد جهان پیر ز سر
ز روی سبزه بر آورد شاخ نرگس سر
خزان جهان را عهد ار چه کرده بود کهن
بهار عهد جهان باز تازه کرد ز سر
هوا نشاند ببرگ شکوفه در، یاقوت
[...]
پلی شناس جهانرا و نو رسیده براو
مکن عمارت و بگذار و خوش ازو بگذر
کرا شنیدی و دیدی که مرگ دادامان
ز خاص و عام و بدو نیک و از صغیر و کبر
اگر هزار بمانی و گر هزار هزار
[...]
چه روز بود که آن ، ماهروی سیمین بر
برسم تعبیه بیرون گذشت بر لشکر ؟
حمایلی ز زر خسروانه اندر کتف
بلا رگی کهن آزموده اندر بر
برنگ چهرۀ من بر حمایلش کوکب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.