روی در پرده نهان کرده پری
که مبادا دلش از دست بری
آهم از حسرت ماهت همه شب
بر ثریا شد و اشکم به ثری
نیست جز چشم من و طلعت تو
پرده داری که کند پرده دری
سر و جان در قدمت خواهم باخت
بخت نیکم کند ار راهبری
دیده تا دل به لبت بست مرا
بهره ای نیست به جز خون جگری
چین ازین و آن دگر از چین این است
فرق زلف تو و مشک تتری
می درد پرده ات ای گل زنهار
پیش آن روی مکن جلوه گری
زلف برگرد رخش از دو طرف
درنگر فتنه ی دور قمری
دل صفایی ز کفش نتوان برد
برو از کف بنه این حیله وری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یک زبان داری و صد عشوهگری
من و صد جان ز پی عشوه خری
از جگر خوردن توبه نکنی
زانکه پرورده به خون جگری
زهره داری تو ز بیم دل خویش
[...]
دوش سرمست به وقت سحری
میشدم تا به بر سیمبری
تیز کرده سر دندان که مگر
بربایم ز لب او شکری
چون ربودم شکری از لب او
[...]
ای خیالی که به دل میگذری
نی خیالی نی پری نی بشری
اثر پای تو را میجویم
نه زمین و نه فلک میسپری
گر ز تو باخبران بیخبرند
[...]
هیچت افتد که به ما بر گذری
وز سرِ لطف به ما در نگری
می توانی که دلم دریابی
بهترک زین غم کارم بخوری
چند خاموش توان بود و حمول
[...]
دره عدل ز دست عمری
زن به فرق سر هر خیره سری
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.