گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفایی جندقی

روی در پرده نهان کرده پری

که مبادا دلش از دست بری

آهم از حسرت ماهت همه شب

بر ثریا شد و اشکم به ثری

نیست جز چشم من و طلعت تو

پرده داری که کند پرده دری

سر و جان در قدمت خواهم باخت

بخت نیکم کند ار راهبری

دیده تا دل به لبت بست مرا

بهره ای نیست به جز خون جگری

چین ازین و آن دگر از چین این است

فرق زلف تو و مشک تتری

می درد پرده ات ای گل زنهار

پیش آن روی مکن جلوه گری

زلف برگرد رخش از دو طرف

درنگر فتنه ی دور قمری

دل صفایی ز کفش نتوان برد

برو از کف بنه این حیله وری