هیچت افتد که به ما بر گذری
وز سرِ لطف به ما در نگری
می توانی که دلم دریابی
بهترک زین غم کارم بخوری
چند خاموش توان بود و حمول
هم شناعت مگر از حد ببری
دادِ مظلوم بده ظلم مکن
تا نگویند که بی داد گری
رویِ آنم که ببخشایی نیست
هر زمان بر سرِ رایِ دگری
دردلی حاضر و در جان ساکن
ای که نزدیکی و دور از نظری
مستم آری چه کنم معذورم
گر خطایی رود از بی خبری
بی دلم بی دل و مشکل باشد
آفت بی دلی و منتظری
بیش مخروش نزاری از دل
که تو خود جان به سلامت نبری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و احساسات عمیق انسانی است. شاعر به سمت معشوق خود سفر میکند و از او میخواهد که با نگاهی لطیف به او توجه کند. او همچنین به بیان دردهای درونی و مظلومیت خود میپردازد و از ظلمی که بر او رفته، ابراز ناامیدی میکند. شاعر از وضعیت خود، بیدلی و حسرت میگوید و به تصویر میکشد که چگونه عشق و نزدیکی به معشوق میتواند درد و رنج را کاهش دهد. در انتها، او به اهمیت توجه به دل خود و دیگران اشاره میکند و میگوید نباید از عمق احساسات خود غافل شود.
هوش مصنوعی: هیچ اتفاقی نیفتد اگر از کنار ما عبور کنی و از روی لطف به ما نگاه کنی.
هوش مصنوعی: میتوانی احساسات من را درک کنی و از این غم و اندوه من بهرهای ببری.
هوش مصنوعی: چقدر میتوان ساکت ماند و بار سنگینی را به دوش کشید، مگر اینکه از یک حدی فراتر بروی و تحملت تمام شود.
هوش مصنوعی: به مظلوم کمک کن و ظلم نکن تا کسی نگوید که بدون انصاف زندگی میکنی.
هوش مصنوعی: من تنها خواستهام این است که مورد بخشش قرار گیرم و نمیخواهم همیشه بر سر نظر یا رأی دیگران بایستم.
هوش مصنوعی: ای کسی که در دل من جای داری و در جانم زندگی میکنی، چه نزدیک و چه دور، همیشه در فکر تو هستم.
هوش مصنوعی: من در حالت شاد و醉 هستم، پس اگر از بی توجهی اشتباهی انجام بدهم، عذرخواهی میکنم.
هوش مصنوعی: بیدلی و نبودن دل، مشکل بزرگی است؛ به خصوص زمانی که انسان در انتظار چیزی باشد.
هوش مصنوعی: نزار، بیخود از دل ناله نکن، چون خودت هم نمیتوانی جانت را در امان نگهداری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یک زبان داری و صد عشوهگری
من و صد جان ز پی عشوه خری
از جگر خوردن توبه نکنی
زانکه پرورده به خون جگری
زهره داری تو ز بیم دل خویش
[...]
دوش سرمست به وقت سحری
میشدم تا به بر سیمبری
تیز کرده سر دندان که مگر
بربایم ز لب او شکری
چون ربودم شکری از لب او
[...]
ای خیالی که به دل میگذری
نی خیالی نی پری نی بشری
اثر پای تو را میجویم
نه زمین و نه فلک میسپری
گر ز تو باخبران بیخبرند
[...]
دره عدل ز دست عمری
زن به فرق سر هر خیره سری
گفت: رورو که عجب بی خبری!
به کزین گونه سخن در گذری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.