دوش سرمست به وقت سحری
میشدم تا به بر سیمبری
تیز کرده سر دندان که مگر
بربایم ز لب او شکری
چون ربودم شکری از لب او
بنشستم به امید دگری
جگرم سوخت که از لعل لبش
شکری می نرسد بی جگری
گاهگاهی شکری میدهدم
بر سر پای روان در گذری
زین چنین بوسه چه در کیسه کنم
وای از غصهٔ بیدادگری
زان همه تنگ شکر کو راهست
از قضا قسم من آمد قدری
تا خبر یافتهام از شکرش
نیست از هستی خویشم خبری
کارم از دست شد و کار مرا
نیست چون دایره پایی و سری
وقت نامد که شوم جملهٔ عمر
همچو نی با شکری در کمری
ماهرویا دل عطار بسوخت
مکن و در دل او کن نظری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان احساسات عاشقانه و غم و اندوه ناشی از عشق پرداخته است. او در سحرگاه به یاد معشوقهاش نشسته و آرزو دارد که از لبان او شکری برباید. وقتی موفق به این کار میشود، اما نمیتواند از عشق و زیبایی او سیراب شود و از آتش عشقش رنج میبرد. شاعر بیان میکند که از بوسهها و لحظات شیرین عاشقانه چه فایدهای میتواند داشته باشد، در حالی که در عمق دل غم و اندوه دارد. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که اگرچه آن لحظات شیرین میتوانند خوشایند باشند، اما درد جدایی و غم عاشقی همیشه در دل او باقی میماند.
هوش مصنوعی: دیشب در اوج خوشی و نشئگی، در وقت سحر به فکر کسی بودم که زیباییهای او مرا مجذوب کرده بود.
هوش مصنوعی: دندانهای خود را تیز کردهام تا شاید بتوانم از لب او کمی شیرینی بچینم.
هوش مصنوعی: وقتی که از لب او طعمی شیرین چشیدم، به امید تجربهای تازه نشستم.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر لبهای شیرین او آتش گرفته است، زیرا بدون جان و دل نمیتوانم به طعم شیرینی او برسم.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، در حین عبور از جایی، به نشانهی قدردانی، شکر و سپاسگزاری میکنم.
هوش مصنوعی: از این بوسه چه چیزی در دلم بماند، افسوس که از ظلم و ستم در درونم اندوهگینم.
هوش مصنوعی: از میان تمام تنگناها و سختیها، راهی برای شیرینی و راحتی وجود دارد که به قضا و قسمت من نسبت داده شده است.
هوش مصنوعی: از وقتی که از شیرینی و زیبایی زندگی باخبر شدم، دیگر خبری از وجود خودم ندارم.
هوش مصنوعی: من در کارهایم دچار مشکل شدهام و دیگر نمیتوانم کاری از پیش ببرم، چون نه پایی برای حرکت دارم و نه سر و سامانی برای تصمیمگیری.
هوش مصنوعی: زمانی میرسد که من نیز همچون نی، با خوشی و شیرینی از زندگیام فارغ شوم.
هوش مصنوعی: ماهرویا دل عطار را به آتش کشید، اما تو این کار را نکن و به دل او نگاهی بینداز.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یک زبان داری و صد عشوهگری
من و صد جان ز پی عشوه خری
از جگر خوردن توبه نکنی
زانکه پرورده به خون جگری
زهره داری تو ز بیم دل خویش
[...]
ای خیالی که به دل میگذری
نی خیالی نی پری نی بشری
اثر پای تو را میجویم
نه زمین و نه فلک میسپری
گر ز تو باخبران بیخبرند
[...]
هیچت افتد که به ما بر گذری
وز سرِ لطف به ما در نگری
می توانی که دلم دریابی
بهترک زین غم کارم بخوری
چند خاموش توان بود و حمول
[...]
دره عدل ز دست عمری
زن به فرق سر هر خیره سری
گفت: رورو که عجب بی خبری!
به کزین گونه سخن در گذری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.