یک زبان داری و صد عشوهگری
من و صد جان ز پی عشوه خری
از جگر خوردن توبه نکنی
زانکه پرورده به خون جگری
زهره داری تو ز بیم دل خویش
که بهر دم جگر ما بخوری
گفته بودی که تمامم به وفا
برو ای شوخ که بس مختصری
به دعای سحری خواستمت
کارم افتاد به آه سحری
دست هجر تو دهانم بر دوخت
تا نگویم که مکن پرده دری
چند در چند همی بینم جور
چکنم گر نکنم نوحهگری
آب خاقانی گفتی ببرم
بردهای بالله و حقا که بری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در مورد عشق و جدایی است. شاعر به معشوق خود اشاره میکند که او با زیبایی و عشوهگری خود دیگران را میفریبد و در عین حال خود شاعر را تحت تأثیر قرار داده است. او از درد و رنجی که از دوری معشوق میکشد، سخن میگوید و به توبه از عشق اشاره میکند، اما میداند که این توبه ممکن نیست. شاعر احساس میکند که معشوق با وعدههای وفا به او نزدیک شده اما اکنون او را رها کرده است. او از دعا و آرزوهای خود در ساعات سحر یاد میکند و از هجران معشوق به شدت رنج میبرد. در نهایت، شاعر به درماندگی خود در برابر عشق و جدایی اش اشاره دارد و میگوید که اگر عشق را از دست داده باشد، زندگیاش بیمعنا شده است.
هوش مصنوعی: تو فقط یک زبان داری، اما من هزار طریق ناز و کرشمه دارم و به خاطر این نازها، جانهای زیادی را به جان میخرم.
هوش مصنوعی: اگر از درد و رنجی که کشیدهای توبه نکنی، چون تو در این مسیر از دل و جان خود تلاش کردهای و جانت با خون و رنج پرورده شده است.
هوش مصنوعی: تو از ترس دل خود مراقب هستی، چرا که هر لحظه ممکن است دلمان را بشکنی.
هوش مصنوعی: گفته بودی که تمام وجودم به وفای تو وابسته است، اما حالا ای شوخ، فقط به خاطر یک چیز ناچیز از من دور میشوی.
هوش مصنوعی: به خاطر دعاهایی که در سحرگاهان کردم، به خواستهام رسیدم و کارم به خوبی پیش رفت.
هوش مصنوعی: فراق تو باعث شده است که نتوانم صحبت کنم و از احساساتم بگویم، پس بهتر است که به رازهای دل نپردازم.
هوش مصنوعی: هر بار که به تعدادی از مشکلات و ناکامیها نگاه میکنم، تصمیم میگیرم اگر نتوانم به آنها رسیدگی کنم، لااقل برای خودم و دیگران مرثیهسرایی نکنم.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که میخواهی بگویی که آب خاقانی را به عنوان یک امتیاز یا نعمت در نظر گرفتهای و واقعا حق را در این مورد قبول داری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش سرمست به وقت سحری
میشدم تا به بر سیمبری
تیز کرده سر دندان که مگر
بربایم ز لب او شکری
چون ربودم شکری از لب او
[...]
ای خیالی که به دل میگذری
نی خیالی نی پری نی بشری
اثر پای تو را میجویم
نه زمین و نه فلک میسپری
گر ز تو باخبران بیخبرند
[...]
هیچت افتد که به ما بر گذری
وز سرِ لطف به ما در نگری
می توانی که دلم دریابی
بهترک زین غم کارم بخوری
چند خاموش توان بود و حمول
[...]
دره عدل ز دست عمری
زن به فرق سر هر خیره سری
گفت: رورو که عجب بی خبری!
به کزین گونه سخن در گذری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.