گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفایی جندقی

کنون که نام من از سلک دوستان نبری

چه می شود که ز سگ های آستان شمری

بتی به جای تو در جان و دل ندارد جای

وگر شوند مرا جن و انس حور و پری

ز اشک شامگهی کار ما به کام نشد

هم از خدات بخواهم به ناله ی سحری

به چشم خلق چه حاصل ز پرده داری ما

چنین که چهر تو دارد بنای پرده دری

نهان ز دیده و دل ها ز شوق کردی چاک

تبارک الله از آن رخ به گاه جلوه گری

ز صبر حاصلم این شد که بردباری من

ترا به جور و جفا پایدار کرد و جری

رقیب حمل ریا بست صدق یاران را

چو ننگریست به ما از طریق حق نگری

نشد به حسن تو مفتون و عشق ما ناصح

ز روی بی بصری، یا ز راه بی خبری

صفایی از تو به ملک دوکون نارد روی

به فرق خاک درت به ورا ز تا جوری