عشق توگرفت جای جان را
جان نیست به جز غمت روان را
تا بخت بهار حسنت آراست
بستند براو ره ی خزان را
بر سر مزن آستین اکراه
نسپارده سر برآستان را
دادم به گدایی در دوست
سلطانی ملک جاودان را
چون پیش توکز زمانه شادی
اظهار کنم غم نهان را
با هجر کشیدگان توان گفت
رنج دل ماجرای جان را
دیری است که مرغ دل به دامت
بدرود سروده آشیان را
کردی به خموشیم ترحم
منت نکشم دگر فغان را
در کنج قفس دگر صفایی
بگذار هوای گلستان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بینیم زمین و آسمان را
جوییم یکایک این و آن را
ساقی بشکن خمار جان را
دریاب حیات جاودان را
کین یک دوسه روز عمر باقی است
از دست مده می مغان را
وان دم که تهی شود صراحی
[...]
ساقی تو شراب لامکان را
آن نام و نشان بینشان را
بفزا که فزایش روانی
سرمست و روانه کن روان را
یک بار دگر بیا درآموز
[...]
گلبانگ زنیم آسمان را
هی هوی کنیم اختران را
گشتم یکسر همه جهان را
دیدم یک یک جهانیان را
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.