گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفایی جندقی

عشق توگرفت جای جان را

جان نیست به جز غمت روان را

تا بخت بهار حسنت آراست

بستند براو ره ی خزان را

بر سر مزن آستین اکراه

نسپارده سر برآستان را

دادم به گدایی در دوست

سلطانی ملک جاودان را

چون پیش توکز زمانه شادی

اظهار کنم غم نهان را

با هجر کشیدگان توان گفت

رنج دل ماجرای جان را

دیری است که مرغ دل به دامت

بدرود سروده آشیان را

کردی به خموشیم ترحم

منت نکشم دگر فغان را

در کنج قفس دگر صفایی

بگذار هوای گلستان را