گنجور

 
صفایی جندقی

کاش مغزی داشتی تا جای خاک

پیر دهقان سرفکندی پای تاک

گر نبودی سفله پرور چرخ دون

غیر رز هرگز نروییدی زخاک

برده دل ها در ید آن شوخ چشم

مست را اری چه باک از انتهاک

هوش تا نبود ز بدنامی چه ننگ

عقل تا نبود ز رسوایی چه باک

نازم آن قاتل که با چندین قتیل

دامنش ز آلایش خون است پاک

تا نگردد متهم در خون من

گو به بالینم بیا بعد از هلاک

جان و تن وقف تو شد قلبی لدیک

دین و دل رهن تو شد روحی فداک

آستین بر اشک ما مفکن که نیست

این علاج سینه های زخمناک

گر به تلبیس از تو پوشم حال دل

چیست حالی چاره این جیب چاک

داغ جانان بر جبین من به حشر

چون صفایی را برآرند از مغاک