گنجور

 
امیر حسینی هروی

دل چه باشد مخزن اسرار حق

خلوت جان بر سر بازار حق

دل امین بارگاه محرمیست

دل اساس کارگاه آدمیست

دل پذیرفت آنچه عالم برنیافت

دل بدانست آنچه عرش اندر نیافت

بلبل جان را بباغ او نشست

شاهباز معرفت او را بدست

روح قدسی همنشین و در برش

عقل کل خود پاسبانی بر سرش

وصف شیطانی و روحانی در اوست

ملک روحانی و جسمانی در اوست

زورق روحست در آب حیات

سیر او در قعر دریای صفات

گاه انس و گاه قرب و گاه عین

چون فلک گردنده بین الاصبعین

حق نظرها دارد اندر کوی دل

نی بهرچوگان درآید گوی دل

آنکه بر پهلوی چپ خوانی دلش

آن نه دل باشد ولیکن منزلش

در میان نفس و جانش مستقر

آن یکی چون مادر و دیگر پدر

روح تو آبست و نفست همچو خاک

زین دو جوهر زاید این فرزند پاک

سوی هر دو روز وشب گردان بود

نام او قلب از برای آن بود

چون بهر دو جانبش فرماندهیست

در وجودش مسند شاهنشهیست

هرکه او غواص دریای دلست

صدهزاران در معنی حاصلست

گر تو را معنی دل حاصل شود

آن زمان دل در وجودت دل شود

ور در این معنی نداری دسترس

دل مخوانش خانه دیواست و بس

طالبی کاین راه پنهان باز یافت

گوهر کان را در این کان بازیافت

آسمان دل چو آمد دروجود

آفتاب جان در آن تابان نمود