گنجور

 
نظیری نیشابوری

ره حریف گرفتم که شیشه یار منست

خرد پیاده شد از من که می سوار منست

جراحتم همه راحت شد از سعادت عشق

گلی که در ره من بکشفد ز خار منست

اگر درستیی در کار جام و مینا هست؟

شکسته بسته یی از عهد استوار منست

صبا به طرف چمن خواند و ابر بر لب کشت

به هر دو گام حریفی در انتظار منست

شراب و حور میسر شکیب و توبه کراست؟

شفیع جرم خوشی های روزگار منست

شبی که با تو قدح نوشم و لبی بگزم

کند فرشته سجودم که کار کار منست

گلم به آتش دل آب می خورد همه عمر

شکفته روئیی جاوید با بهار منست

به سوز و ساز حریفم به آه و نالم حریص

غمست داروی دردی که سازگار منست

به اختیار دلا جان بباز و حال مپرس

که اختیار «نظیری » هم اختیار منست