گنجور

 
نظیری نیشابوری

ره حریف گرفتم که شیشه یار منست

خرد پیاده شد از من که می سوار منست

جراحتم همه راحت شد از سعادت عشق

گلی که در ره من بکشفد ز خار منست

اگر درستیی در کار جام و مینا هست؟

شکسته بسته یی از عهد استوار منست

صبا به طرف چمن خواند و ابر بر لب کشت

به هر دو گام حریفی در انتظار منست

شراب و حور میسر شکیب و توبه کراست؟

شفیع جرم خوشی های روزگار منست

شبی که با تو قدح نوشم و لبی بگزم

کند فرشته سجودم که کار کار منست

گلم به آتش دل آب می خورد همه عمر

شکفته روئیی جاوید با بهار منست

به سوز و ساز حریفم به آه و نالم حریص

غمست داروی دردی که سازگار منست

به اختیار دلا جان بباز و حال مپرس

که اختیار «نظیری » هم اختیار منست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جمال‌الدین عبدالرزاق

سلام من برسان ای نسیم باد صبا

بدان دیار که آنجا مقام یار منست

نیازمندی من عرضه ده بحضرت یار

چنانکه لایق این عهد استوار منست

و گر ملول نگردد بگویش آهسته

[...]

سعدی

مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست

که راحت دل رنجور بی‌قرار منست

به خواب درنرود چشم بخت من همه عمر

گرش به خواب ببینم که در کنار منست

اگر معاینه بینم که قصد جان دارد

[...]

خواجوی کرمانی

سحاب سیل فشان چشم رودبار منست

سموم صاعقه سوز آه پر شرار منست

غم ارچه خون دلم می خورد مضایقه نیست

که اوست در همه حالی که غمگسار منست

هلال اگر چه به ابروی یار می ماند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه