چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان
دل از انتظار خونین، دهن از امید خندان
مگر آن که هر دو چشمش همه عمر بسته باشد
به وَرَع خلاص یابد، ز فریب چشم بندان
نظری مباح کردند و هزار خون معطل
دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان
سر کوی ماهرویان، همه روز فتنه باشد
ز مُعربِدان و مستان و معاشران و رندان
اگر از کمند عشقت بروم، کجا گریزم؟
که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان
اگرم نمیپسندی، مدهم به دست دشمن
که من از تو برنگردم، به جفای ناپسندان
نفسی بیا و بنشین، سخنی بگوی و بشنو
که قیامت است چندان، سخن از دهان خندان
اگر این شکر ببینند، محدثان شیرین
همه دستها بخایند، چو نیشکر به دندان
همه شاهدان عالم، به تو عاشقند سعدی
که میان گرگ صلح است و میان گوسفندان