گنجور

 
کمال خجندی

ز نشاط و عیش بادا لب تو همیشه خندان

شکرست آن نه لب‌ها گهرست آن نه دندان

به دهان تنگ فرما که ز حقه مرهمی ده

چو به خنده تازه کردی سر ریش دردمندان

به غبار گرد روی تو خطی نوشته دیدم

که به حسن از آنچه بودی شده هزار چندان

قلم مصوران گو سر خود بگیر و میرو

نوبیا و صورت خود بنما به نقش‌بندان

به بتان آهنین‌دل نشوی دلا مقابل

که تو آبگینه داری و نبی حریف سندان

چو مجال بوسه افتاد به به نیاز صوفی

تو و آستین زاهد من و آستان رندان

ننهی کمال خود را ز سگان آستانش

که به پایه بزرگی نرسند خودپسندان

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان

دل از انتظار خونین، دهن از امید خندان

مگر آن که هر دو چشمش همه عمر بسته باشد

به وَرَع خلاص یابد، ز فریب چشم بندان

نظری مباح کردند و هزار خون معطل

[...]

اهلی شیرازی

تو که پیش بیغمانی چو گل از نشاط خندان

رخ خود چو غنچه درهم چه کشی ز دردمندان

ز لب تو بیعنایت، بکجا برم شکایت

که صدم جفاست از وی ز تو صدهزار چندان

چکنم که در نگیرد بتو شمع برق آهی

[...]

نظیری نیشابوری

نه مراست حسن خصلی به عیار سربلندان

نه خوش آمدی موافق به مذاق خودپسندان

به خیال نقش و رنگم ز دو دیده خواب برده

خم ابروی نگارین چو شب نگاربندان

به تک و دو اندرین ره نرسم به گرد مردی

[...]

عرفی

به چه رو به جلوه آید، طلب نیازمندان

نه دل نیاز خرم، نه لب امید خندان

گله از تهی کمندی، نه روا بود، همین بس

که غزال ما نیفتد به کمند صید بندان

چه کند زبون شکاری، ز چنین شکارگاهی

[...]

آشفتهٔ شیرازی

بخرند ناز معشوق به جان نیازمندان

به مژه چو شمع گریان و به لب چو صبح خندان

نظری که وقف باشد بنگاه جادوی تو

برود زره ازین پس بفسون چشم بندان

نکنی بعاشقی عیب گرش قدم بلغزد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه