گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعدی

آن که هلاک من همی‌خواهد و من سلامتش

هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش

میوه نمی‌دهد به کس باغ تفرج است و بس

جز به نظر نمی‌رسد سیب درخت قامتش

داروی دل نمی‌کنم کان که مریض عشق شد

هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش

هر که فدا نمی‌کند دنیی و دین و مال و سر

گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش

جنگ نمی‌کنم اگر دست به تیغ می‌برد

بلکه به خون مطالبت هم نکنم قیامتش

کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی

کانچه گناه او بود من بکشم غرامتش

هر که هوا گرفت و رفت از پی آرزوی دل

گوش مدار سعدیا بر خبر سلامتش

 
 
 
غزل ۳۲۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۳۲۱ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
کمال خجندی

آنکه ز بی گنه کشی نیست دمی ندامتش

بی گنهی که او شد من بکشم غرامتش

لحظه به لحظه درستم غمزة او قیامتی

می کند وز کاقری نیست غم قیامتش

گو سر زلف او بکش پرده بر آفتاب و مه

[...]

نشاط اصفهانی

دیده ام و شنیده ام عاشقی و ملامتش

آفت عشق خوشتر از زاهدی و سلامتش

سرو و گل و کنار جو کی برد اندهش ز دل

آنکه کناره جو بود دلبر سرو قامتش

بیهده همنشین مبر وقت من از سخن که نیست

[...]

آشفتهٔ شیرازی

آنکه سلامت جهان آمده در سلامتش

خون دو عالم ار خورد من نکنم ملامتش

جلوه بباغ اگر کند تازه نهال قامتش

سرو سهی زجا رود با همه استقامتش

قصد هلاک و ترک سر سینه چاک و چشم تر

[...]

محیط قمی

غارت هوش می کند، جلوه ی سرو قامتش

آن که نَرُسته در چمن، سرو به استقامتش

ساغر دل زدست او گر بشکست نیست غم

لعل لبش به بوسه ای باز دهد غرامتش

آن که تجلی تواش کرده زخویش بی خبر

[...]

غبار همدانی

جلوه کند به باغ اگر سرو بلند قامتش

سرو ز پا فتد که تا کس نکند ملامتش

بار دگر گر افتدم دامن وصل او به کف

باز رها نمیکنم تا نکشم ندامتش

عاشق زار خویش را تیر هلاک گو بزن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه