گنجور

 
نشاط اصفهانی

دیده ام و شنیده ام عاشقی و ملامتش

آفت عشق خوشتر از زاهدی و سلامتش

سرو و گل و کنار جو کی برد اندهش ز دل

آنکه کناره جو بود دلبر سرو قامتش

بیهده همنشین مبر وقت من از سخن که نیست

یک نفسم بیاد او هر دو جهان غرامتش

فهم سخن نکرد کس قامت دوست بود و بس

آنچه بروز باز پس نام شود قیامتش

بانگ رحیل اگر بود نغمه ی صور کی رود

آنکه بمنزلی دهد موکب عشق اقامتش

ساقی بزم ما اگر جام بگردش آورد

دور فلک بهم زند رجعت و استقامتش

دست نشاط عاقبت بیخ بر افکند زغم

دولتِ شاه یاد باد  ، تا ابد استدامتش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

آن که هلاک من همی‌خواهد و من سلامتش

هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش

میوه نمی‌دهد به کس باغ تفرج است و بس

جز به نظر نمی‌رسد سیب درخت قامتش

داروی دل نمی‌کنم کان که مریض عشق شد

[...]

کمال خجندی

آنکه ز بی گنه کشی نیست دمی ندامتش

بی گنهی که او شد من بکشم غرامتش

لحظه به لحظه درستم غمزة او قیامتی

می کند وز کاقری نیست غم قیامتش

گو سر زلف او بکش پرده بر آفتاب و مه

[...]

آشفتهٔ شیرازی

آنکه سلامت جهان آمده در سلامتش

خون دو عالم ار خورد من نکنم ملامتش

جلوه بباغ اگر کند تازه نهال قامتش

سرو سهی زجا رود با همه استقامتش

قصد هلاک و ترک سر سینه چاک و چشم تر

[...]

محیط قمی

غارت هوش می کند، جلوه ی سرو قامتش

آن که نَرُسته در چمن، سرو به استقامتش

ساغر دل زدست او گر بشکست نیست غم

لعل لبش به بوسه ای باز دهد غرامتش

آن که تجلی تواش کرده زخویش بی خبر

[...]

غبار همدانی

جلوه کند به باغ اگر سرو بلند قامتش

سرو ز پا فتد که تا کس نکند ملامتش

بار دگر گر افتدم دامن وصل او به کف

باز رها نمیکنم تا نکشم ندامتش

عاشق زار خویش را تیر هلاک گو بزن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه