گنجور

 
سعدی

از دست دوست هر چه ستانی شکر بود

وز دست غیر دوست تبرزد تبر بود

دشمن گر آستین گل افشاندت به روی

از تیر چرخ و سنگ فلاخن بتر بود

گر خاک پای دوست خداوند شوق را

در دیدگان کشند جلای بصر بود

شرط وفاست آن که چو شمشیر برکشد

یار عزیز جان عزیزش سپر بود

یا رب هلاک من مکن الا به دست دوست

تا وقت جان سپردنم اندر نظر بود

گر جان دهی و گر سر بیچارگی نهی

در پای دوست هر چه کنی مختصر بود

ما سر نهاده‌ایم تو دانی و تیغ و تاج

تیغی که ماهروی زند تاج سر بود

مشتاق را که سر برود در وفای یار

آن روز روز دولت و روز ظفر بود

ما ترک جان از اول این کار گفته‌ایم

آن را که جان عزیز بود در خطر بود

آن کز بلا بترسد و از قتل غم خورد

او عاقلست و شیوه مجنون دگر بود

با نیم پختگان نتوان گفت سوز عشق

خام از عذاب سوختگان بی‌خبر بود

جانا دل شکسته سعدی نگاه دار

دانی که آه سوختگان را اثر بود

 
 
 
غزل ۲۵۷ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۲۵۷ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
منوچهری

تا آفتاب چرخ چو زرین سپر بود

تا خاک زیر باشد و گردون زبر بود

تا ابر نوبهار مهی را مطر بود

تا در زمین و روی زمین بر، نفر بود

سعدی

با آن که در وجود طعام است عیش نفس

رنج آورد طعام که بیش از قدر بود

گر گلشکر خوری به تکلف زیان کند

ور نان خشک دیر خوری گلشکر بود

ابن یمین

ایدوستان بکام دلم نیست روزگار

آری زمانه دشمن اهل هنر بود

رسمیست در زمانه که هر کم بضاعتی

رتبت بسیش ز اهل هنر بیشتر بود

دریا صفت که منصب خاشاک اندرو

[...]

اهلی شیرازی

مشاطه تو جلوه ناز ای پسر بود

طاووس را چه حاجت مشاطه گر بود

با سایه همرهی نکنم شب بکوی تو

صاحب نظر ز سایه خود بر حذر بود

گر سیل خون ز دیده فشانیم دور نیست

[...]

عرفی

ای بلهوس که آمده میهمان وعظ

وقتی بیا که زهر بکامت شکر بود

پژمرده دل زبان نگشایم بموعظت

شمشیر رامقابله باجانور بود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه