تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا
شربتی تلختر از زهر فراقت باید
تا کند لذت وصل تو فراموش مرا
هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین
روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا
بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند
به دهان تو که زهر آید از آن نوش مرا
سعدی اندر کف جلاد غمت میگوید
بندهام بنده به کشتن ده و مفروش مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد و غم عشق خود سخن میگوید. او بیان میکند که تا زمانی که یاد و محبت معشوق در دلش هست، این غم او را رنج میدهد. هرگز نمیتواند یاد گل و زیبایی معشوقش را فراموش کند و حتی طعم تلخ جدایی او را نیز نمیتواند تحمل کند. خواب شبهایش با یاد هجران معشوق پر شده و اگرچه شاید دیگران به او نوشیدنیهایی دهند، ولی هیچ چیز نمیتواند جانش را از عشق معشوق سیراب کند. در نهایت، شاعر به شدت وابستگیاش به معشوق را نشان میدهد و میگوید که با وجود تمام دردها، او هنوز هم بنده عشق اوست و همانطور که جلاد غم اوست، نمیتواند آن را ترک کند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که غم تو بر دل بیهوش من سنگینی میکند، آتش عشق تو از جگر من شعلهور نمیشود.
هوش مصنوعی: یاد گل و سنبل هرگز از خاطر من نمیرود، تا زمانی که آن زلف و زیبایی کنار گوشم در ذهنم باشد.
هوش مصنوعی: برای فراموش کردن لذت دیدارت، باید شربتی تلختر از زهر جداییات بنوشم.
هوش مصنوعی: هر شب با حسرت جدایی تو سر بر بالین میگذارم، وقتی که نتوانستم روزی با تو در آغوش هم باشم.
هوش مصنوعی: اگر به تو نوشیدنیهای فراوانی بدهند، اما تو زبان نداشته باشی، آن نوشیدنیها برای من زهرآلود و مضر خواهد بود.
هوش مصنوعی: سعدی در اینجا به نوعی تسلیم و وابستگی خود به عشق یا غم اشاره میکند، میگوید من بندهای هستم که به این درد و رنج تن دادهام، حتی اگر این غم به کشتن من بینجامد، باز هم حاضر نیستم خود را در برابر آن رها کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
گرچه کردی تو به یک بار فراموش مرا
نرود یاد تو از خاطر مدهوش مرا
از خدا دولت وصلت به دعا می خواهم
تا کشی رغم بداندیش در آغوش مرا
زهر و تریاک و گل و خار به هم بنهادند
[...]
چون می کهنه چه شد گر نبود جوش مرا؟
شور صد بزم بود در لب خاموش مرا
می کشم تهمت سجاده تزویر از خلق
گر چه فرسوده شد از بار سبو دوش مرا
جوش بی تابی من چون دل دریا ذاتی است
[...]
نیست غیر از وصل آبی آتش جوش مرا
مرهمی جز دوست نبود زخم آغوش مرا
بر سرم سودای جانان، بسکه پا افشرده است
باده پرزور نتواند برد هوش مرا
شد ز خامی در سر کار هوس عهد شباب
[...]
خط رخسار تو شبها برد از هوش مرا
پر ز مهتاب شود هاله آغوش مرا
به تماشای تو هرگاه که بی خود گردم
نبض جنباند و فریاد کند گوش مرا
پرده چشم حجاب دل روشن نشود
[...]
تا زند سینه ز صهبای غمت جوش مرا
کی زبان میشود از ذکر تو خاموش مرا
پای تو سر همه آغوشم و پیوسته بود
دست با شاهد عشق تو در آغوش مرا
ساقی عشق سوی میکده با بربط و نی
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.