نیست غیر از وصل آبی آتش جوش مرا
مرهمی جز دوست نبود زخم آغوش مرا
بر سرم سودای جانان، بسکه پا افشرده است
باده پرزور نتواند برد هوش مرا
شد ز خامی در سر کار هوس عهد شباب
تندی این آتش آخر ریخت سر جوش مرا
در کشاکش از نهاد سخت خویشم سر بسر
نیست غیر از خویش باری چون کمان دوش مرا
بود و نابود مرا از بس به غارت برده دوست
می توان پرسید ازو حرف فراموش مرا
می چکد خون از دم تیغ زبانها خلق را
نیست واعظ هیچ پند از پنبه به، گوش مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ عشق و دردهایی است که از آن ناشی میشود. شاعر میگوید که هیچ چیز جز وصل با معشوق برایش مهم نیست و تنها دوستش میتواند زخمهای عاطفیاش را درمان کند. او به شدت تحت تأثیر احساساتش است و این عشق او را به جنون میکشاند. شاعر به سختیهایی که از درون خویش رنج میبرد و همچنین به کمتوجهی دیگران اشاره میکند. در نهایت، او به شدت تحت فشار زبانها و قضاوتهای مردم قرار دارد و هیچ واعظی نمیتواند به او پند و نصیحتی بدهد.
هوش مصنوعی: جز وصال و پیوستگی با کسی که دوستش دارم، هیچ چیز دیگری نمیتواند به من آرامش دهد و تسکیندهنده زخمهای من باشد.
هوش مصنوعی: در ذهنم عشق معشوق جا دارد و اینقدر دل مشغولی دارم که هیچ قدرتی نمیتواند حواسم را پرت کند.
هوش مصنوعی: به خاطر نادانی و ناپختگیام، در دوران جوانی دچار آرزوها و خواستههای شتابزدهای شدم که در نهایت، آتش این هیجانات، من را به اوج درد و شعف رساند.
هوش مصنوعی: در طوفان زندگی و چالشها، همه چیز به سختی مرا آزار میدهد و جز خودم کسی را ندارم. اما امروز مثل کمانی که از فشار کشیده شده به خاطر دلی شاد و بیفکری، احساس سبکی و آزادی میکنم.
هوش مصنوعی: دوست به حدی مرا تحت تأثیر قرار داده و زندگیام را تحتالشعاع خود قرار داده است که هر چیزی که داشتم از من ربوده. حالا میتوانم از او بپرسم که چرا حرفهای قدیم و فراموش شدهام را به یاد نمیآورد.
هوش مصنوعی: زبانها به مانند تیغی هستند که از آن خون میچکد، و این نشان میدهد که مردم از حرفها و گفتار دیگران آسیب میبینند. واعظان هیچ پندی به من نمیدهند و حرفهایشان برایم مانند نرمی پنبه است که هیچ تاثیری ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا
شربتی تلختر از زهر فراقت باید
[...]
گرچه کردی تو به یک بار فراموش مرا
نرود یاد تو از خاطر مدهوش مرا
از خدا دولت وصلت به دعا می خواهم
تا کشی رغم بداندیش در آغوش مرا
زهر و تریاک و گل و خار به هم بنهادند
[...]
چون می کهنه چه شد گر نبود جوش مرا؟
شور صد بزم بود در لب خاموش مرا
می کشم تهمت سجاده تزویر از خلق
گر چه فرسوده شد از بار سبو دوش مرا
جوش بی تابی من چون دل دریا ذاتی است
[...]
خط رخسار تو شبها برد از هوش مرا
پر ز مهتاب شود هاله آغوش مرا
به تماشای تو هرگاه که بی خود گردم
نبض جنباند و فریاد کند گوش مرا
پرده چشم حجاب دل روشن نشود
[...]
تا زند سینه ز صهبای غمت جوش مرا
کی زبان میشود از ذکر تو خاموش مرا
پای تو سر همه آغوشم و پیوسته بود
دست با شاهد عشق تو در آغوش مرا
ساقی عشق سوی میکده با بربط و نی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.