چون می کهنه چه شد گر نبود جوش مرا؟
شور صد بزم بود در لب خاموش مرا
می کشم تهمت سجاده تزویر از خلق
گرچه فرسوده شد از بار سبو دوش مرا
جوش بی تابی من چون دل دریا ذاتی است
عارضی نیست چو خم سینه پر جوش مرا
بحر را کرد نهان در ته سرپوش حباب
آن که زد مهر ادب بر لب خاموش مرا
قدرم این بس که ز خاطر نروم پش نظر
من که باشم که نسازند فراموش مرا؟
شد ز بیداری من صبح قیامت نومید
برد از بس که تماشای تو از هوش مرا
تا سبوی که درین میکده بر جا مانده است؟
که ردا هر نفسی می فتد از دوش مرا
چشم من واله موی قلم نقاش است
نفریبد به خط و خال، بناگوش مرا
تا درین باغ چو گل چشم گشودم صائب
می رود عمر به خمیازه آغوش مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل از احساسات عمیق و درونی خود سخن میگوید. او به یاد میآورد که چگونه عشق و شور زندگیاش درونش پنهان شده و به مانند می کهنه، فقدان جوش و نشاط را تجربه میکند. او با انتقاد از اجتماع و تظاهر به دینداری، حالت خود را توصیف میکند و میگوید که با وجود فرسودگی و مشکلات، درونش هنوز جوش و خروشی دارد. او به زیباییها و زشتیهای عشق اشاره میکند و احساس ناامیدی از بیداری و تماشا کردن معشوق را بیان میکند. در نهایت، شاعر به گذر عمر اشاره کرده و ابراز میکند که چقدر لحظات زندگیاش به آرامی سپری میشود.
هوش مصنوعی: چرا اگر شراب کهنهای در من وجود نداشته باشد، شور و حال من از بین برود؟ حتی زمانی که سکوت کردهام، باز هم صدای شوری در درونم دارم.
هوش مصنوعی: من بار تهمت را بر دوش خود حمل میکنم و هر چند که سجادهام در برابر مردم از تزویر و فریب خالی شده، اما همچنان به ادامهی راهم متعهد هستم.
هوش مصنوعی: عذاب و بیتابی من مثل دل دریاست و جزء ذات من است، نه امری گذرا یا عارضی. این حال و احساسات من به مانند خم سینهای است که پر از جوش و خروش است.
هوش مصنوعی: در انتهای حباب، دریایی نهفته است که رازهای عمیق و بزرگی را در دل خود دارد. این درحالی است که سکوت من، به نوعی نشانهی ادب و احترام نسبت به آن رازهاست.
هوش مصنوعی: من آنقدر ارزش دارم که از یاد نروم. پس چه اهمیتی دارد که دیگران درباره من چه تصوری داشته باشند؟
هوش مصنوعی: من از بیداریام به امید صبح قیامت ناامید شدم، زیرا تماشای تو به قدری مرا مسحور کرده که از حوش رفتهام.
هوش مصنوعی: آیا تا زمانی که این سبو در میخانه باقی مانده، من احساس میکنم که هر لحظه بار سنگین ردا از دوشم میافتد؟
هوش مصنوعی: چشم من به زیبایی موی قلم نقاش شیفته است و نباید به طراحی و نشانههای زینتی که بر روی صورت من وجود دارد، فریب بخورد.
هوش مصنوعی: زمانی که به دنیا آمدم، مانند گلی در باغ، احساس میکنم که عمرم در حال گذر است و به آرامی و بیحوصلگی میگذرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا
شربتی تلختر از زهر فراقت باید
[...]
گرچه کردی تو به یک بار فراموش مرا
نرود یاد تو از خاطر مدهوش مرا
از خدا دولت وصلت به دعا می خواهم
تا کشی رغم بداندیش در آغوش مرا
زهر و تریاک و گل و خار به هم بنهادند
[...]
هوش نگذاشت به سر آن لب می نوش مرا
با چنان هوش ربایی چه کند هوش مرا؟
گر بدانی چه قدر تشنه دیدار توام
خواهی آمد عرق آلود به آغوش مرا
شور عشق و نمک حسن گلوسوزم من
[...]
نیست غیر از وصل آبی آتش جوش مرا
مرهمی جز دوست نبود زخم آغوش مرا
بر سرم سودای جانان، بسکه پا افشرده است
باده پرزور نتواند برد هوش مرا
شد ز خامی در سر کار هوس عهد شباب
[...]
خط رخسار تو شبها برد از هوش مرا
پر ز مهتاب شود هاله آغوش مرا
به تماشای تو هرگاه که بی خود گردم
نبض جنباند و فریاد کند گوش مرا
پرده چشم حجاب دل روشن نشود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.