گنجور

 
صائب تبریزی

چون می کهنه چه شد گر نبود جوش مرا؟

شور صد بزم بود در لب خاموش مرا

می کشم تهمت سجاده تزویر از خلق

گرچه فرسوده شد از بار سبو دوش مرا

جوش بی تابی من چون دل دریا ذاتی است

عارضی نیست چو خم سینه پر جوش مرا

بحر را کرد نهان در ته سرپوش حباب

آن که زد مهر ادب بر لب خاموش مرا

قدرم این بس که ز خاطر نروم پش نظر

من که باشم که نسازند فراموش مرا؟

شد ز بیداری من صبح قیامت نومید

برد از بس که تماشای تو از هوش مرا

تا سبوی که درین میکده بر جا مانده است؟

که ردا هر نفسی می فتد از دوش مرا

چشم من واله موی قلم نقاش است

نفریبد به خط و خال، بناگوش مرا

تا درین باغ چو گل چشم گشودم صائب

می رود عمر به خمیازه آغوش مرا

 
 
 
غزل شمارهٔ ۵۳۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا

سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا

نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر

تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا

شربتی تلختر از زهر فراقت باید

[...]

جهان ملک خاتون

گرچه کردی تو به یک بار فراموش مرا

نرود یاد تو از خاطر مدهوش مرا

از خدا دولت وصلت به دعا می خواهم

تا کشی رغم بداندیش در آغوش مرا

زهر و تریاک و گل و خار به هم بنهادند

[...]

صائب تبریزی

هوش نگذاشت به سر آن لب می نوش مرا

با چنان هوش ربایی چه کند هوش مرا؟

گر بدانی چه قدر تشنه دیدار توام

خواهی آمد عرق آلود به آغوش مرا

شور عشق و نمک حسن گلوسوزم من

[...]

واعظ قزوینی

نیست غیر از وصل آبی آتش جوش مرا

مرهمی جز دوست نبود زخم آغوش مرا

بر سرم سودای جانان، بسکه پا افشرده است

باده پرزور نتواند برد هوش مرا

شد ز خامی در سر کار هوس عهد شباب

[...]

سیدای نسفی

خط رخسار تو شبها برد از هوش مرا

پر ز مهتاب شود هاله آغوش مرا

به تماشای تو هرگاه که بی خود گردم

نبض جنباند و فریاد کند گوش مرا

پرده چشم حجاب دل روشن نشود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه